نویسه جدید وبلاگ

ناگفته های کردان (5)

 به نام خدا

نمایشنامه ی پر سر و صدایی بود ، همان سوژه ی قدیمی آدم و حوا ، یک نفر گندم خورده بود و باید از جایی که داخلش بود بیرون رانده می شد.

آلان چند هزار ساله آدم ها هر چند وقت یکبار نمایشنامه هایی با موضوع اصلی "اخراج و رانده شدن" اجرا می کنند. اینبار یک نفر تو "دنیای سیاسیون" پایتخت کشوری بنام ایران در کره ی زمین، از گندم دنیای خودش خورده بود و باید از آن اخراج می شد.

ولی نمی دانم چرا نویسنده یا گروه نویسندگان این نمایشنامه بر خلاف روال تاریخ نمایشنامه های رانده شدن، به اخراج و رانده شدن آدم گندم خورده بسنده نکرده  و در پایان نمایش او را سنگسار کردند.

 منتهی از اقبال بلند خبرنگار نظام آباد و از آنجایی که نحوه ی اجرای حکم سنگسار بدین شرح است که اگر محکوم مرد باشد باید تا لگن خاصره در خاک دفن شود و سپس به پرتاب سنگ به سمت او بپردازند تا به تدریج تحمل درد موجب مرگ او شود و اگر در این میان محکوم توانست خود را از خاک بیرون کشیده و فرار کند دیگر نیازی به کشتن او نیست(یعنی در واقع اگر به هر دلیلی سنگسار به قصد کشتن، منجر به مرگ فرد محکوم نشد نیازی به تعقیب او و کشتنش نیست و او در امان خداست)، محکوم به سنگسار دنیای سیاسیون این نمایشنامه از سنگسار جان به دربرد و خبرنگار رسانه بخش مردمی "نظام آباد" توانست تا مصاحبه ذیل را در اسفندماه 1387 با او انجام دهد.

نظام آباد شما را دعوت میکند به خواندن همه ی مصاحبه ی مفصل با " علی کردان" مرد نام آشنای همه افراد بالای 2 سال ایرانی.

 


ادامه مردی بنام کردان چهار:

خوب در اين مرحله دوستان ما شروع كردند به تخريب شديد صدا و سيما برحسب اطلاعاتي كه ما داريم،يك كميته‌اي در رياست جمهوري تشكيل شده بود با چهار، پنج نفر كه اگر لازم باشد در فرصت ديگري اسامي آنها را هم عرض مي‌كنم.


اين كميته مسئوليتش اين بود كه بررسي بكند كار صدا و سيما را كجا مي‌شود گره زد، كه گره بزند و صدا و سيما را از رونق و توفيق بياندازند.


اول اينها آمدند به شدت راه‌اندازي تلويزيون خصوصي را مطرح كردند،خوب اولا كه آقاي رئيس جمهور طبق اصل 113 قانون اساسي پاسدار و مسئول اجراي قانون اساسي است. قانون اسلامي كشور با اين كار مخالف است. قانون اساسي اجازه نمي‌دهد غير از راديو و تلويزيون موجود راديو و تلويزيون ديگري  دایر بشود، يعني حتي نمي‌گويد راديو و تلويزيون دولتي است.

 

در اصل 44 قانون اساسي وقتي مي‌آيد تقسيم مي‌كند چيزهايي كه دولت نبايد واگذار بكند،آنجا نام راديو و تلويزيون را مي‌برد. هيچ جا نمي‌‌گويد راديو و تلويزيون دولتي است. في‌ذات راديو و تلويزيون را اين‌جوري كه هست، مي‌شناسد. خوب يك بحث صد درصد خلاف قانون اساسي در كشور شكل گرفت. از ويژگي‌هاي دولت دوم خرداد اين بود كه اول يك عمليات رواني سنگين نسبت به موضوعي كه مي‌خواست جا بياندازد انجام مي‌داد، روحيه‌ها را هم تضعيف مي‌كرد و پشت سرش مي‌آمد از ابزار حقوقي و قانوني‌اش استفادهمی کرد تا بتواند آن كارهايش را پيش ببرد.

در اينجا وقتي اينها آن بحث تاسيس راديو و تلويزيون خصوصي را مطرح كردند، به‌طور طبيعي راديو و تلويزيون بايد يك تلاش را انجام مي‌داد.


خوب ما از شوراي نگهبان تقاضاي تفسیر قانون اساسی كرديم كه، شوراي محترم  نگهبان الان دوستان دولت مي‌گويند كه در ايران بايد راديو و تلويزيون خصوصي تاسيس بشود، ما برابر اين قانون اساسي اين كار را خلاف مي‌دانيم، شما لطفا تفسير خود را اعلام بفرماييد. شوراي نگهبان هم چون بحث يك بحث ملي و محتوايي بود، به سادگي تفسیر  رو نمي‌پذيرفت. در نتيجه جلسات كارشناسي فراوان بايد انجام مي پذيرفت تا اين كار شكل بگيرد.

حداقل بيش از 20 جلسه بنده شركت كردم با دوستان شوراي نگهبان كه در نهايت شوراي نگهبان به همين آقاي ابراهيم عزيزي ماموريت داد كه آخرين گزارش‌ها را از من و وزارت پست و تلگراف و تلفن بگيرد و گزارش تنظيم كند و در اختيار شوراي نگهبان قرار بدهد و در نهايت شوراي نگهبان تفسير خودش را ارائه بكند، خوب عرض كردم بيش از 20 جلسه من با اعضاي محترم شوراي نگهبان و با آقاي عزيزي نشستم، اسنادو مدارك و هرچه كه ما مي‌فهميديم، به لحاظ اين که این  كار مخالف قانون اساسي است را در اختيار ايشان گذاشتم.

شورای نگهبان با وزارت پست و تلگراف و نهادهاي ديگر هم نشستند بررسي‌هايشان را كردند و در نهايت شوراي نگهبان آمدند تفسیر كردند كه امكان تاسيس راديو و تلويزيون وجود ندارد. اين كه من الان دارم عرض مي‌كنم، يك پروسه يك ساله بود و  در كشور كلي زد و خورد داشت و خيلي ساده بيان کردم  و اگر يك فلش بك بزنيم و برگرديم عقب، تو آن صحنه آدم مي‌فهمد چه وضعيتي وجود داشت و چه كساني مي‌توانستند بايستند تا از كيان جمهوري اسلامي دفاع كنند .


بله. الان خيلي ساده مي‌شود گفت و حرف زد  تعداد مبارزين هم الان خيلي زياد شده‌اند!خوب اين يك كاري بود كه آ‌مدند انجام بدهند و ديدند كه خوب طبق قانون اساسي شدني نيست.


در قانون بودجه، بودجه صدا و سيما از اول تاسيس  بودجه ی كمكی بود.مجلس ششم كه آمد خواست قانون بودجه را  بنويسد، آمد كمك را حذف كرد، 
در حالي كه امكان ندارد راديو – تلويزيون با بودجه‌ اي غیر از نوع بودجه كمكی اداره بشود. (حالا كه من راديو و تلويزيون نيستم) به خاطر اينكه آنجا شما ثانيه به ثانيه بايد تصميم بگيريد. حالا اين جنگ غزه نشون داد كه مثلا شما تو دل اسرائيل هم خبرنگار داريد. خوب اين هويدا شد. خوب شما مي‌خواهيد آنجا پول بدهيد، چطوري پول مي‌دهيد؟ بودجه بايد كمك باشد.

اينها آمدند گفتند كمك نه، بودجه شما هم مثل ساير دستگاه‌هاي اجرايي (راديو امسال 100 سالگي‌اش را جشن گرفت. تلويزيون هم 60 سالگي) در تمام ايام دوران طاغوت و در تمام جمهوري اسلامي بودجه ی رادیو و تلویزیون از نوع بودجه كمكی بود بودجه، اما اينها براي براي اينكه دست صدا و سيما را ببندند، گفتند بودجه شما كمك نبايد بشود. خوب ما چه بايد مي‌كرديم. ما باز با استناد  به قانون اساسي بايد مي‌رفتم براي برخوردكردن با اين قضيه. خوب هرچه با مجلس لابي كردم كه چيزي درنيامد از توش. باز رفتيم به سمت تفسير قانون اساسي، به استناد اصل 110 و 175 قانون اساسي رفتيم بر سر تفسیر قانون اساسي، اين كه گفتم باز سه، چهار ماه طول كشید.


 شوراي محترم نگهبان، سعي‌اش اين است كه كمتر تفسير بكند، كلي بايد اسناد كارشناسي بالادست و پايين‌دستي و ميان‌دستي تشكيل بشود، در اختيار آقايان قرار بگيرد تا قناعت وجدان پيدا بكنند، علما متقاعد بشوند، تا بتوانند يك تفسير به شما بدهند. خلاصه ما باز با تلاش فراوان تفسير گرفتيم ،بودجه را برگردانديم تا مجبور شدند بودجه كمك رو سرجايش برگردانند. 
يعني يك كار طبیعي را كه به‌طور طبيعي 60 سال ادامه داشت، شش ماه وقت ما را مي‌گرفتند تا ما به توسعه و  محتو ی سازمان و كارهاي ديگر نرسيم، تا اين را برگردونيم سر جاي اولش.


سال دوم هم آمدند گفتند خوب بودجه‌تان را كمك مي‌دهيم، اما بودجه‌تان را يك جا  و کشوری نمي‌دهيم، استان‌هايتان را جدا مي‌كنيم، مي‌دهيم به خودشان تهران را هم جدا مي‌كنيم مي‌دهيم تهران. حالا چرا دنبال اين كار بودند؟ چون مي‌خواستند يك جبهه  فرهنگي داخل كشور ايجاد بكنند و در سياست‌گذاري‌هاي صدا و سيما خلل ايجاد بكنند. مديران كل را به نوعي وابسته بكنند به استانداری كه تحصيل‌هايشان را از استانداري بگيرند.


اين داستان باز پنج، شش ماه وقت ما را گرفت تا ما بتوانيم يك راه كار قانوني برايش پيدا كنيم تا به لحاظ قانوني و حقوقي دوستان مجلس و سازمان مديريت را متقاعد بكنيم كه اين كارتان نادرست است. 
به محض اينكه يك مرحله رو طي مي‌كرديم، يك مرحله ديگر را شروع مي‌کردند.


دولت يك تصويب‌نامه گذراند كه كليه مديران كل استان‌ها بايد با نظر استانداران منتصب بشوند، حتي مديران كل دادگستري‌ها، صدا و سيما و... اينكه مديران كل استان‌ها بايد با استاندارها هماهنگي كنند، حرف درستي است، ولي اينكه دولت پايش را از حوزه اختياراتش در قانون اساسي فراتر ا مي‌گذاشت فقط براي دستگاه‌هايي بود كه اين دستگاهها زير بار رفتار نامناسب فرهنگي و اجرايي دولت نمي‌رفتند.


خوب اين تصويب‌نامه را گذراندند، يك دفعه مديران كل استان‌هاي ما كه سياست‌هاي سازمان مركزي را اجرا مي‌كردند، شل شدند و در روحيه‌شان اثر گذاشت. خوب حالا ما بايد اين مسئله را حل و فصل مي‌كردم ديگر! رفتم در كميسيون تطبيق مصوبات دولت و مجلس، بحث كردم، استدلال كردم، مكاتبه كردم، توضيح دادم و به نتيجه نرسيدم. در نتيجه مجبور شدم در ديوان عدالت اداري طرح دادخواست كنم. خوب خود اين يك مرحله‌اي دارد، تا بيايد دادخواست رسيدگي بشود و تا به هيئت عمومي ديوان برسد.


روز تشكيل دادگاه من به‌عنوان نماينده صدا و سيما شركت كرده بودم. آقاي دري نجف‌آبادي هم رئيس ديوان عدالت اداري بود. قبل از اينكه ما برويم داخل جلسه، من به آقاي انصاري گفتم ببين آقاي انصاري، بيا همين جا تفاهم كنيم. شما كه مي‌دانيد اين مصوبه خلاف است. حداقل استدلالش هم اين بود كه از اول جمهوري اسلامي تا به حال سابقه نداشت. اصلا كاري هم به گذشته 
نداريم، بيا همين جا تفاهم كنيم و داخل جلسه نرويم كه ايشان گفت من اختيار تفاهم ندارم و مي‌رويم داخل جلسه و شما از نظر خودت دفاع مي‌كني و من هم از نظر خودم . 70-60 تا قاضي باسابقه عضو هيئت‌ها هستند.


خوب ايشان استدلال‌هاي خودش را و بنده هم استدلال های خودم را بیان کردیم كه در نهايت ديوان آن بخش از مصوبه را لغو كرد. حالا که مي‌گوييم اين بخش از مصوبه را لغو كرد، خيلي آسان است، اما وقتي در آن شرايط آدم قرار مي‌گيرد، يك طرف كل دولت  دوم خرداديك طرف علي‌كردان، آن كه در صحنه ظاهر مي‌شود، آن كه ايستادگي مي‌كند. 
[... ]


خوب راي را كه ما گرفتيم، تازه همكاران ما يك قدري احساس آرامش كردند، تا قبل از آن كه راي را ما بگيريم، اينها در استان‌ها لايي رد مي‌كردند، چون نمي‌دانستند تكليف‌شان چه مي‌شود، بالاخره اگر استان دار قرار است اين را تائيد بكند...


از اين مرحله خارج شدیم، گفتند ارزش‌يابي مديران كل باید با استانداران باشد 
،گفتيم آقاجان مديران كل ما تحت قيوميت شما نيستند كه ارزشيابي‌شان با شما باشد، خود اين يك سه، چهار ماه وقت ما را گرفت، كه مثلا اين را رفع و رجوع كنيم و كارهايش را انجام دهيم.


دوستان ما در دولت دوم خرداد مي‌گفتند هر روزي 9 توطئه عليه دولت مي‌شد. به نظر من روزي 20 توطئه عليه صدا و سيما مي‌شد كه ما همزمان رفع توطئه ها هر روز هم بايد صدا و سيما رو اداره مي‌كرديم، هم بايد جبران بي‌پولي را مي‌كرديم. اعتباري كه از ما تصويب مي‌شد، مي‌رفت در سازمان مديريت، دوستان ما در سازمان مديريت تا آنجا كه مي‌توانستند سعي مي‌كردند تخصيص ندهند.


خوب ما هم عكس‌اش را عمل مي‌كرديم، يك مجموعه‌اي رو فعال كرده بوديم كه شما ولو به مزاحمت بايستید و پول بودجه صدا و سيما را بگيريد.


مثل مدير كل بودجه ما شخصيت بسيار عزيز و محترمي بود.
اين بعضي موقع‌ها مي‌آمد پيش من مي‌گفت: من شخصيت انساني‌ام ديگر آسيب ديده و من ديگر نمي‌روم سازمان مدیریت! من يكي، دو ساعت بايد اين‌رو شارژ مي‌كردم. بعد قبول مي‌كردم كه مثلا 10 روز خودش نرود و چهار تا كارشناس يا معاون‌اش بروند يك مدتي.


هيچ وقت به ما ارز مصوب نمي‌دادند که مثلا آقا شما بدانيد كه فلان قدر ارز داريد، برويد با اين ارز خريدهايتان را بكنيد. چنين چيزي وجود نداشت.


ما بايد هزار جور پيگيري مي‌كرديم، ملق مي‌زديم و رقص اسلامي می كرديم، براي اينها تامتقاعد بكنيم تا اينها ارز به ما بدهند
.


و هميشه سعي مي‌شد سيستم های  پاييني اجازه ندهند و سنگ اندازی کنندتا مثلا شخص آقاي خاتمي دستور مي‌داد كه فلان بودجه خودشان را بدهيد بهشان، تخصيص 100 درصد، 90 درصد خودشان را بدهيد. يا اين مبلغ ارز را بدهيد. خوب ما دستور آقاي خاتمي را مي‌گرفتيم مي‌آورديم پايين و اينها مي‌گفتند خيلي خوب آقاي خاتمي دستور دادند، اما ما نداريم! از اين نمونه‌ها فراوان بود!



بالاخره آنجا از ما حمايت نمي‌كردند و در نتيجه ما در استفاده از فركانس دچار مشكل مي‌شديم، چون براي افزايش شبكه‌هاي راديو و تلويزيون نياز به فركانس داشتيم.

ادامه دارد...


ناگفته های کردان (6)

 به نام خدا

نمایشنامه ی پر سر و صدایی بود ، همان سوژه ی قدیمی آدم و حوا ، یک نفر گندم خورده بود و باید از جایی که داخلش بود بیرون رانده می شد.

آلان چند هزار ساله آدم ها هر چند وقت یکبار نمایشنامه هایی با موضوع اصلی "اخراج و رانده شدن" اجرا می کنند. اینبار یک نفر تو "دنیای سیاسیون" پایتخت کشوری بنام ایران در کره ی زمین، از گندم دنیای خودش خورده بود و باید از آن اخراج می شد.

ولی نمی دانم چرا نویسنده یا گروه نویسندگان این نمایشنامه بر خلاف روال تاریخ نمایشنامه های رانده شدن، به اخراج و رانده شدن آدم گندم خورده بسنده نکرده  و در پایان نمایش او را سنگسار کردند.

 منتهی از اقبال بلند خبرنگار نظام آباد و از آنجایی که نحوه ی اجرای حکم سنگسار بدین شرح است که اگر محکوم مرد باشد باید تا لگن خاصره در خاک دفن شود و سپس به پرتاب سنگ به سمت او بپردازند تا به تدریج تحمل درد موجب مرگ او شود و اگر در این میان محکوم توانست خود را از خاک بیرون کشیده و فرار کند دیگر نیازی به کشتن او نیست(یعنی در واقع اگر به هر دلیلی سنگسار به قصد کشتن، منجر به مرگ فرد محکوم نشد نیازی به تعقیب او و کشتنش نیست و او در امان خداست)، محکوم به سنگسار دنیای سیاسیون این نمایشنامه از سنگسار جان به دربرد و خبرنگار رسانه بخش مردمی "نظام آباد" توانست تا مصاحبه ذیل را در اسفندماه 1387 با او انجام دهد.

نظام آباد شما را دعوت میکند به خواندن همه ی مصاحبه ی مفصل با " علی کردان" مرد نام آشنای همه افراد بالای 2 سال ایرانی.

 


ادامه مردی بنام کردان پنج:

...از اين طرف هم واقعا به لحاظ منطق غيرمنطقي بود كه جريان رسانه‌اي دنيا در حال تكثير بود و جريان رسانه‌اي ما متوقف شود.


خوب ما دنبال افزايش شبكه‌هاي راديو و تلويزيوني بوديم.


در سازمان‌هاي جهاني، آنجايي كه در رابطه مستقيم با سازمان صدا و سيما بود، خوب ما عضويت داشتيم، ولي در بعضي سازمان‌هاي جهاني وزارت پست و تلگراف نماينده  کشورمحسوب مي‌شود. در سازمان‌هاي جهاني هم از ما حمايت نمي‌كردند. آخر آنجا كه بايد تبديل بشود به منافع ملي كشور! يك وقتي هست ما در داخل با هم مشكل داريم!


وقتي تصميم گرفته شد يك شبكه جام جمي براي مردم اروپا  راه‌اندازي بشود، ما پيگيري‌هاي فراواني كرديم و آقاي خاتمي هم موافق جدي بود، دستورش را هم به بانك مركزي داده بود كه شما ارز لازم براي اجازه ترانس پندر را  تامين بكنيد، در آن ايام ما به شدت در تحريم بوديم و به ما اجازه نمي‌دادند ترانس پندر هم آن زمان به وفور فعلي نبود، امروز ترانس پندر به وفور در جهان وجود دارد، ولي آن زمان خيلي كم بود.


خوب ما يك تيمي بلند شديم و نماينده بانك مركزي را هم با خودمان برديم كه همراه ما باشد كه هر عددي شد آن را تاييد كند كه پولش را به ما بدهند. ما اول رفتيم آلمان – رفتيم آلمان گفت‌وگو كرديم. يكي از نمايندگان مجلس كه ادعاي ضدصهيونيستي مي‌كرد، اعلام آمادگي و همكاري با ما كرده بود كه ما اين ترانسپندر را تهيه بكنيم.


آنجا حرف زديم كه به ما گفتند نه ما به شما نمي‌دهيم، بايد بياييد يك شركت اتريشي يا آلماني اينجا تاسيس بكنيد كه ما به آن بدهيم.


بررسي كرديم ديديم شركت اتريشي تاسيس‌كردن ساده‌تر است. همزمان متوجه شديم كه راه بهتري هم براي تهيه‌كردن ترانس پندر وجود دارد. آمديم در اتريش يك كيس ديگري را پيدا كرديم كه هم شركت را تاسيس نكرديم و هم ماهواره را اجاره كرديم «از يوتل‌ست» و هم آن رقم بالايي كه آنها مي‌خواستند از ما بگيرند را ندهيم. يادم مي‌آيد رقمي حدود 12 ميليون دلار يا بيشتر براي پنج سال بود.


بالاخره موفق شديم شبكه جام جم را تاسيس كنيم. تاسيس اين شبكه به شدت مورد استقبال ايرانيان خارج از كشور و فارس‌زبانان قرار گرفت و درخواست‌هاي فراواني انجام شد كه ما مجبور شديم آن را گسترش بدهيم و شبكه جام جم 2 كه شبكه آمريكا هست را راه‌اندازي كنيم.


اين بار با مطالعاتي كه كرديم، رفتيم به فرانسه براي عقد قرارداد كه شبكه جام جم 2 كه شبكه آمريكايي هست را راه بيندازيم.


اينهايي كه مي‌گويم داخل كشور جنگ و جدل‌هايي مي‌شد، درگيري‌هايي مي‌شد، فحش و فحش‌كاري‌هايي مي‌شد، مي‌گفتند اگر شما پول نداريد، چرا توسعه مي‌دهيد. ما مي‌گفتيم آقا اين كشور هر جايي نباشد، ديگري كه هست حرف خودش را مي‌‌زند و حرف او جا مي‌افتد، شما بايد حرف انقلاب اسلامي را بزنيد. بعد هم نسل دوم و سوم خارج از كشور ايراني، الان دارد بي‌هويت مي‌شود و دنبال هويت خودش مي‌گردد. يك مسئله ديگري هم كه حالا هم وجود دارد، بخش اندكي از جوانان ما گرايشاتشان به سوي غرب بسيار زياد است، اما بخش اعظمي از جوانان ايراني كه در خارج از كشور زندگي مي‌كنند، گرايشاتشان به سمت ايران خيلي زياد است. اين رامن به وضوح در كشورهاي ديگر ديدم. يعني آن پدر شايد ضدانقلاب بوده، اين بچه مي‌گويد من ايراني‌ام و با پدر و مادرش درگير است، مي‌گويد من اينجا هويت ندارم و دنبال هويت ايراني اسلامي خودش است.
اين شبكه مي‌توانست آن هويت ايراني اسلامي را تقويت بكند، ضمن اينكه ما بيشترين جمعيت ايراني خارج از كشور را در آمريكا داريم، يعني تمام كشورهاي دنيا جمعيت ايراني‌اش اندازه ايرانيان آمريكا شايد نشود، البته در كانادا هم زيادند. خوب به‌طور طبيعي ما وظيفه داشتيم نسبت به آن ها هم بي‌توجه نباشيم.


خوب ما رفتيم آنجا هم ماهواره را اجاره كرديم. از جايي كه قرارداد اجاره رابستیم، سوار تاكسي شديم كه برويم هتل با آقاي دكتر آقامحمدي معاون طرح و توسعه صدا و سيما بوديم، من به ايشان گفتم خوب خدا را شكر حالا برای  ايرانيان مقيم آمريكا هم يك کاری صورت می پذیرد، راننده  تاکسی ايراني بود،گفت خوب تكليف ما چه مي‌شود؟ گفتم براي شما كه قبلا انجام گرفته، پرسيد چي انجام شده؟ گفتم شبكه جام جم ايرانيان، او براي من تعريف مي‌كرد که در پاریس راننده تاكسي اگر نخواهد بيرون بيايد و كار بكند، بايد اجازه بگيرد، گفت: وقتي شبكه جام جم راه‌اندازي شد، من رفتم اجازه گرفتم و يك ماه سر کار نيامدمو در منزل تلويزيون جام جم را نگاه می كردم  چون سال ه براي مردم اروپا است براي مردم اروپا  براي مردم اروپا براي مردم اروپا که براي مردم اروپا به براي مردم اروپا ایران نرفتم و خیلی برایم جذابیت و اهمیت داشت و از ما تشكر كرد و گفت خدا پدر و مادرتان را بيامرزد كه این كار را  کردید و داريد براي ايرانيان مقيم آمريكا هم انجام می دید.


براي مرحله توسعه سازمان هم فراوان دچار بحران و دردسر بوديم، يا به ما ارز نمي‌دادند يا مي‌گذاشتند آخر سال مي‌دادند، يعني مثلا شب‌هاي 26، 27 و 28 اسفندماه اين بچه‌هاي بخش بودجه اداره كل كالا و تامين ارز ما بالاي ميله‌هاي بانك مركزي بودند كه بپرند تو و بروند كارشان را انجام بدهند. اين بچه‌ها هم زنده‌اند. مدير كل بودجه آقاي اسماعيل بيكي بود و مدير كل كالا آقاي مهندس مفتح  فرزند شهید مفتح بود كه الان معاون وزير بازرگاني است.


خوب حالا شما يك رسانه‌اي كه بعضي از تجهيزاتت رو 24 ساعته بايد سفارش بدهي تا اين بيايد و رسانه شما اداره بشود و شما ارز نداري، جايي كه 30-20 سال حساب ارزي وجود داشت و پول واريز مي‌شد. اين خريدهاي ابتدايي مثلا 1000 دلاري بالاي 2500-2000 دلاري تا سقف 10 هزار دلار كه تجهيزاتش به شدت مورد نياز بود، گفتند نه شما حق نداريد در خارج از كشور حساب داشته باشيد.

آقا اين دفتر لندن 30 سال سابقه حساب ارزي دارد، چرا ما حق نداريم؟! حساب ارزي رسمي زير نظر دولت ما، حق نداريم داشته باشيم؟ مي‌گفتند نه. شش ماه بايد مي‌رفتيم پيگيري مي‌كرديم و اين‌ور و آن‌ور تا مي‌گفتند عيب ندارد حساب‌تان را داشته باشيد و ارز بريزيد.


اخویی آقاي كمالي وزير سابق كار كارمند بخش تداركات دفتر لندن ما بود، گاهي ايشان زنگ مي‌زد به خاطر 2000 دلار كه بهش سفارش داده بودند براي يك  قطعه‌ی کوچک از فرستنده ای كه اگر نبود يك منطقه‌اي امكان دريافت  نداشت. اين براي 2000 دلارلنگ مي‌شد كه بتواند يك قطعه بفرستد كه كارش را انجام بدهد.

باز مثلا دو تا سه تا مصوبه ديگر دولت گذراند كه با زور دگنك هم شما مي‌خواستم صدا و سيما را بهش وصل كني نمي‌شد. با 50-40 تن چسب هم مي‌چسبوندي، اين نمی چسبيد، ولي صدا و سيما رو هم داخلش مي‌گذاشتند.


مثلا طبق قانون صدا و سيما در آن مقطع صدا و سيما براي ساختمان‌سازي خودش نبايد عوارض مي‌پرداخت. آمدند چون آن موقع شوراي شهر تعيين نشده بود و بايد جانشين شورا را هم ولي فقيه بايد مي‌گذاشتند، حضرت امام آقاي موسوي اردبيلي را  تعیین كرده بودند و وزارت كشور آن كارهايي كه در حيطه اختيارات خودش نبود را ، بايد مي‌رفت پيش آقاي اردبيلي از ايشان اجازه مي‌گرفت تا انجام بدهد. در زمان مقام معظم رهبري هم اين كار به حضرت آيت‌ا... يزدي رئيس قوه قضائيه محول شده بود تا این که قانون شوراها تصويب شد و شوراها شكل گرفت. بدون اينكه اذن نماينده ولي فقيه در مورد اين امر گرفته بشود، وزارت كشور يك بخشنامه‌اي را ابلاغ كرد كه از سازمان عوارض بگيرند. ما مي‌گفتيم خوب عيبي ندارد، شما اين عوارض را در بودجه ما بگذاريد تا ما بتوانيم بپردازيم. مي‌گفتند نه. ما مي‌گفتيم ما حتي داعیه اين را نداريم كه معاف باشيم، اما وقتي شما يك هزينه‌اي براي ما خلق مي‌كنيد، لازمه‌اش اين است كه در در برابرش براي ما منابع بگذاريد. هرچه تلاش كرديم، آن منابع اضافه نشد و اين هزينه تحميل شد.


يكي از كارهايي كه در دولت 2 خرداد انجام مي‌شد، سعي مي‌كردند  این بود که در تصميم‌شان به‌گونه‌اي رفتار كنند كه هزينه‌هاي صدا و سيما افزايش پيدا بكند. 
خوب حالا ما بايد تلاش مي‌كرديم يا اين هزينه‌ها را تقليل بدهيم يا پول در بياوريم ديگر!
يك وقت من شوخي مي‌كردم با اين آقاي خجسته كه معاون صداي ما بود، وقتي مي‌آمد گله مي‌كرد كه پول نداريم و اينها مي‌گفتم بيا خودت هم مردانگي كن برويم نقاشي ساختمان ياد بگيريم، روزهاي تعطيل خانه مردم را رنگ كنيم، پول را بياوريم براي اداره سازمان .


از آن‌ور در اين اقليت محدود ی كه در مجلس ششم  (مجلس پنجم بعد از اينكه آقاي ناطق راي نياورد، اهالي مجلس آنها كه بنياد فكري‌شان قوي نبود، چرخيدند – من نمونه دارم، آدمي كه زنگ زد به ما گفت فلاني تو كه با آقاي ناطق رفيقي بيا به ايشان بگو چون ايشان شكست خورده‌اند، ديگر صلاح نيست رئيس قوه باشند، بيايد كنار بگذارند كس ديگري رئيس باشد و ايشان هم كه آن پايين مي‌نشيند، مورد احترام شديد باشند، كه البته من همان موقع اين طرح را به كساني كه بايد منتقل مي‌شد، انتقال دادم كه چنين توطئه‌اي در حال شكل‌گرفتن است.
اما نفس مجلس برای اینكه اكثريت مجلس با آقاي ناطق بودند، روحيه‌شان را باخته بودند و ديگر اين مجلس نمي‌توانست قانون درست حسابي بنويسد،البته يك عده هم از اين وسط جيم شدند و پريدند آن‌ور جوب، در مجلس ششم هم دوستان ما يك اقليتي بودند كه اين اقليت كلا در دستگاه‌هاي دولتي بايكوت بودند. )تنها جايي كه از اينها حمايت مي‌كرد، صدا و سيما بود و علي كردان يك سري‌شان هنوز هستند در مجلس. شما برويد اقليت مجلس ششم را ببينيد. حتي اينها براي دفترشان فشار آوردند به مجلس، آقاي كروبي يك ساختمان بهشان داد. اينها نداشتند كه دفترشان را تاسيس كنند.


اين آقاي حداد رئيس محترم مجلس هفتم و رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هشتم و آقاي علاءالدين بروجردي تشريف آوردند كه به هر حال ما جلسه مي‌خواهيم بگذاريم، ميز مي‌خواهيم، صندلي مي‌خواهيم و... بايد پولش را بدهيد و من می گفتم چشم تامين مي‌كنيم، كه تامين كرديم برايشان.
يعني ساختمان را که  اينها دو، سه ماه گرفته بودند، قدرت تجهيز شش تا اتاق را نداشتند تا ما برايشان تجهيز كرديم.


اقليت مجلس ششم هم به لحاظ رسانه‌اي هم به لحاظ تجهيزاتي هم به  لحاظ امكاناتي براي حوزه انتخابي‌شان – ضعیف بود، دولت كه مطلقا به اينها توجهي نداشت. مانده بود يك سري نهادهاي ديگر و سازمان صدا و سيما.


جالب است براي شما بگويم يكي از نهادهاي خوب كشورمان و يكي از شخصيت‌ها بسيار عزيز كشور ما وقتي باهاش حرف مي‌زدم ومي‌گفتم،  بابا يك سري از اين نيروهاي حزب اللهی بیرون رانده شده   را شما هم جذب كنيد، در جواب به من گفت دستگاه ما يك دستگاه تخصصي است و ما نمي‌توانيم اينها را جذب كنيم، حال آن که اگر بگویم  کجا را می گفت  بیشتر شبیه لطیفه می ماند حرفشان.


توطئه‌ها يكي پس از ديگري کلید می خورد
، اول آمدند يك طرحي دادند كه سه درصد از درآمدهاي تبليغاتي صدا و سيما برود براي ورزش، آن هم فوتبال  آن هم باشگاه استقلال و پیروزی ،به خاطر اينكه آقاي صفايي فراهاني رئيس فدراسيون فوتبال بود و در آن كميته پنج نفره‌اي كه در رياست جمهوري بود، نشستند جمع‌بندي كردند، ديدند كه...


خوب طرح را كه بررسي كردند، ما رفتيم به كميسيون، توضيح داديم كه اشكالي ندارد از نظر ما ما منتها سه درصد از كدام درآمد و چرا فقط فوتبال؟ آيا ورزش ايران فقط فوتبال است؟ اگر واقعا شما دنبال گسترش ورزش هستيد، خيلي از ورزش‌ها ارزش نشان‌دادن را ندارد. فوتبال را هم ما خودمان دلمان مي‌خواهد كمك بكنيم، شما بياييد سه درصد عدد بودجه ما هرچه هست را بگذاريد در بودجه تربيت بدني كه اين جنگ بي‌خود را بين اين دو تا سازمان راه نيندازيد، گفتند نه شما بايد بپردازيد.

هرچه ما گفتيم اين سه درصد نامشخص است و ما اين پول با ید يك بار از حسابداري ما برود در حسابداري تربيت بدني، يك بار از حسابداري تربيت بدني برود در حسابداري فدراسيون فوتبال يك بار هم از حسابداري فدراسيون فوتبال بايد برود در حساب باشگاه‌هاي ورزشي كشور و نمي‌شود. زير بار نمي‌رفتند كه يك وقت عظيمي از ما اين گرفت، تا اينكه شوراي محترم نگهبان به دليل مغايرت با قانون اساسي جلوي اين طرح را گرفت و رفت به مجمع تشخيص مصلحت نظام و ما كميسيون‌هاي مختلف مجمع رفتيم توضيح داديم. فدراسيون فوتبال هم عمده حرفش اين بود كه ما مي‌خواهيم براي اين دو باشگاه بزرگ كشور (استقلال و پيروزي) منابع درست كنيم.  ما هم هيچ حرفي نداشتيم كه براي آن ها تبليغ بكنيم، كار بكنيم و غيره... اما اين روش روش درستي نبود.


اولا بقيه باشگاه‌هاي كشور بر عليه آنها شوريده مي‌شدند، در ثاني ما و فوتبال رابطه‌مان خراب شد. آمدم در كميسيون‌هاي مختلف مجمع توضيح دادم .


آخرش هم جلسه گذاشتيم، آقاي غم‌خوار رئيس پيروزي بود و توضيح دادم برايش و توجیه ‌اش كردم و گفتم شما برويد اسپانسر بگيرید، ما اسپانسر شما را تبليغ مي‌كنيم، شما هم پولتان را بگيريد از ايشان.
آقاي فتح‌ا...زاده هم رئيس استقلال بود، اين دو تا وقتي توجیه شدند، نامه نوشتند گفتند ما نمي‌خواهيم.


جلسه در صحن علني مجمع مطرح شد و ما هم رفتيم براي دفاع. آقاي صفايي فراهاني تا مادامي كه فكر مي‌كرد حتما  موفق مي‌شود، هيچ توجهي به صدا و سيما نداشت، اين 15-10 روز آخر كه نزديك تشكيل مجمع بود، احساس كرد كه استدلال‌هاي ما مورد قبول‌تر است.


زنگ زد به من و شروع كرد به هندوانه زير بغل من گذاشتن كه تو يكي از مديران لايق و لوطي و فلان و بهماني و... گفتم خوب بيا جلسه بگذاريم. جلسه را گذاشتيم و ديديم، نه! به هرحال با اين لوطي‌گري نمي‌شود اين مسئله را حل كرد. رفتيم در مجمع توضيح دادم. ضمنا يادداشت باشگاه‌ها را هم آن موقع من روي ميز اعضا گذاشتم. آن لحظه‌اي كه آقاي صفايي فراهاني رفت حرف بزند و استدلال كند و شروع حرف‌هايش را هم زوم كرد روي اين دو تا باشگاه كه ما پول را براي آنها مي‌خواهيم كه آقاي هاشمي بهش گفت صبر كن، شما مي‌گويي براي اين دو تا باشگاه مي‌خواهيم، اينها كه خودشان نامه داده‌اند گفته‌اند نمي‌خواهيم، شما چه مي‌گوييد ديگر؟


خوب مجمع‌ اصلا اين را ساقط كرد، اما اين وقت ما را گرفت این در حالی بود 
در حین مدیریت بحران های  مذکور باید به  توسعه‌ سازمان می رسیدم و به یاری خدا يكي پس از ديگري شبكه‌هاي داخلي و خارجي راه مي‌افتاد.خوب اين راه‌اندازي پشتيباني مي‌خواست، ارز مي‌خواست، ريال مي‌خواست تجهيزاتي مي‌خواست كه خريداري بشود و بيايد در داخل كشور تا اينها خريداري بشود.


ديگر اين بساط  ها كه جواب نمي‌گفت، مي‌آمدند در بحث‌هاي محتوايي گیر مي‌دادند 
كه آقا مدير كل فلان بخش فلان استان شما فلان كار را كرد. ما چك مي‌كرديم، حتي از استاندار خودشان چك مي‌كرديم. او هم مي‌گفت نه اين‌طور نيست. خود اين 10 روز وقت ما را مي‌گرفت و ما بعدش به استاندار مي‌گفتيم خوب آقا تو زنگ بزن اين را بگو به آقایان.


يعني بسياري از استانداران 2 خردادي، اطلاعات غلطي كه در تهران توليد مي‌كردند كه ذهن آقاي خاتمي را مشوش كنند را تکذیب می کردند، وقتي ما چك مي‌كرديم، مي‌ديديم كه...


خوب نزديك‌هاي 18 تير اينها هدفشان را گذاشتند روي صدا و سيما. در آن ايام مرحوم آقاي فردين هم فوت كرده بودند، اما جماعت مسجد بلال اشتباهي مرتكب شده بود آنها آمده بودند پيش‌اش و اجازه خواسته بودند كه مجلس ختم‌ فردین را آنجا بگيرند و ايشان هم موافقت كرده بودند كه مجلس ختم را آنجا بگيرند.


جريان برانداز آمده بود كه از اين كار استفاده ابزاري بكند و در مجلس هفتم آقاي فردين از فراوانی جمعیت استفاده کرده يك نمادي از برخورد با صدا و سيما را به نمايش بگذارد. ما وقتي متوجه شديممن  48ساعت نخوابيدم تا يك سيستمي را طراحي بكنم كه هم اين مجلس برگزار شود و هم جريان برانداز استفاده خودش را نبرد.
سخنران برايشان درست كردم، قاري برايشان درست كردم، آدم ريختم آنجا را پر كرديم و......


 ماجرای دیگر این که به تحريك يكي از دوستان مجاهدين انقلاب، تصميم گرفتند چند روز قبل از 18 تير  اغتششاشگران  که آن روزها در میدان محسنی دست به تحرکاتی می زدند،بريزند و صدا و سيما را تصرف كنند.


اما صدا و سيما مملو از بچه حزب‌الهي‌ها بود. پنج هزار تا بچه حزب‌الهي آنجا بود كه اينها مي‌توانستند تهران را حفظ كنند، چه برسد به صدا و سيما.


به من  خبر دادند مي‌آيند ساختمان رادیو در میدان ارك را بگيرند. من فقط به بسيج صدا و سيما گفتم كه ارك را مراقبت كنند، دو ساعت بعد خبر دادند 2 هزار تا از بچه‌هاي بسيج صدا و سيما آنجا  هستند و هيچ كس نيست كه اينها باهاش طرف بشوند.


خوب بعد آمدند اين «سيماي لاريجاني خاموش بايد گردد» و تبديل كردند به شعار. در آن ايام ما هم به توسعه  مي‌رسيديم، هم به تامين منابع  قطع شده ی مالي صدا و سيما مي‌رسيديم و هم به پرسنل كه آنها قصدشان اين بود كه اغتشاش ايجاد كنند درشان و هم من حداقل بيش از هزار سخنراني به‌عنوان تبیین  مواضع واقعي جمهوري اسلامي در سراسر كشور انجام دادم، بيش از 100 تا 150 سخنراني در مراکز گوناگون سپاه  كشور انجام مي‌دادم، به‌ويژه در مراکز حفاظت اطلاعات سپاه كه به‌عنوان هادي سياسي مي‌رفتم صحبت مي‌كردم و شرايط كشور و چگونگي وضعيتي كه بهش دچار بوديم را توضيح مي‌دادم كه دوستان ما بدانند.


اين وسط حوادث ديگري هم خود به خود رخ مي‌داد كه بعضي‌هايشان دست خود ما نبود. واقعا يك بخش زيادي از برنامه‌سازي اصلا در اختيار مديران اصلي صدا و سيما نيست،  الان هم نيست. يعني اگر كسي  در این جور موارد يقه آقاي ضرغامي را بگيرد، بي‌خود گرفته. مديران صدا و سيما خيلي خيلي گردن كلفت باشند يك طبقه‌بندي بكنيد، يك بخشي از برنامه‌هاي جهت‌ده اثرگذار را تحت کنترل داشته باشند.


منتها چون يك بدبيني شديدي تبليغ كرده بودند، بين صدا و سيما و دولت دوم خرداد، اگر يك برنامه به نفع دولت هم ساخته مي‌شد، آنها مي‌گفتند نه! اين برنامه را هم به یک دوز و کلکی ساخته اند.


خود  آقای خاتمی بیش ترین دوستانشان در حوزه فرهنگ بودند و این ها دور و اطراف آقای خاتمی را گرفتند و برای ایشان کار کردند، نمونه اش آقاي محمد علی ابطحي، خوب آقای ابطحی کارمند صدا و سیما بود. این آقای ابطحی حدود یک سال قبل از  انتخابات آمد پیش من، گفت فلانی: شما که انتخابات را می برید. آقای ناطق هم که رئیس جمهور است  ولی من یک پیشنهاد برای شما دارم. گفتم بگو: گفت در لبنان یک رسمی است هر کس دولت را می برد، روسای جمهور سابق و احزاب مختلف را برای تشکیل کابینه دعوت می کند  و از آنها نظرخواهی می کند و درآخر هر که را  خودشخواست را می گذارد در کابینه، من پیشنهاد می کنم شما این کار را بکنید. که بعداً البته خودشان این پیشنهاد را عملی کردند. رفقای ما را یکی یکی دعوت کردند، از این ها ليست گرفتند، بعد همه اسامی را تحریم کردند. این برنامه را یک سال قبل از انتخابات آقای ابطحی به من گفت. خیلی از همکاران صدا و سیمایی ما از دوستان نزدیک آقای خاتمی بودند، از دوستان نزدیک آقای ابطحی بودند، از دوستان نزدیک آقای انوار، آقای بهشتی، آقای حیدریان و .... بودند.


بهر حال  جریان سیمای لاریجانی طرح شد و شروع کردند در مجامع دانشگاهی علیه صدا و سیما جو ساختن که صدا و سیما فلان است و بهمان.


تا این که بحث  کنفرانس برلین پیش آمد. تقریباً نقطه پاشیدن 2 خرداد را من از زمان پخش کنفرانس برلین می دانم. 2 خرداد آن جا آسیب دید و دیگر نتوانست خودش را جمع بکند.

این آقای قرقی که الان در نیویورک است آن موقع در برلین بود. جالب است در آن زمان هر دستگاهی یک نفر را به عنوان نمونه ملی به دولت معرفی می کرد. ما این آقای قرقی را معرفی کردیم سازمان امور اداری و استخدامی وقت و آنها اصلاً اسم ایشان را در آن لیست نگذاشتند. چرا؟ چون فکر می کردند آقای قرقی گزارش برلین را تهیه کرده و فرستاده .

و یا همین قصه آقای حسینیان و مرکز اسنادمرکز اسناد جای خیلی خوبی است و تولیدات خوبی هم دارد ولی به  شدت مظلوم و غیر آشنا بود در مردم، ایشان مشرف شدند پیش بنده ، ایشون به ما گفت یک قدری ما را تبلیغ کنید، که ما این کار را کردیم و تمام کتاب هایشان فروش رفت و تا اين حد كه ایشان بعدا به ما گفت یک قدری با کنترل ما را تبلیغ کنید کتاب کم می آوریم. البته ایشان هم بزرگواری کردند و محبت من رو پاسخ دادند. یعنی در دوران وزارت کشور، محبت من را ایشان با کرامت پاسخ دادند که من لازم می دانم ازایشان  تشکر کنم.


یا خیلی ازدستگاه های دیگر مملکت، نیازهایشان را دولت تامین نمی کرد و ما با رعایت قوانین و مقررات شرعی و قانونی به آن ها کمک می کردیم.


به خاطر اینکه دولت می دانست اگر به آن ها کمک بکند و نیازهای آن ها رفع بکند این ها کار خودشان را بهتر انجام می دهند،برای همین تلاش می کرد از همان امکانات محدودی که قبلاً داشتند هم کم کنند.

کار آنتنی صدا و سیما یک بخش بود،کار پشت صحنه صدا وسیما یک بخش دیگر.

مثلاً یکی از این روزنامه ها که در این ایام خیلی به من محبت کرد، خوب قرار بر این شده بود  که ما یک کمکی به این روزنامه بکنیم، اما مدیر مسئول این روزنامه حاضر نشد در برابر پولی که می گیرد چک بدهد. با آقای دکتر لاریجانی صحبت کردیم، من گفتم من این کار رو نمی کنم، کسی که حاضر نیست پول نقد بگیرد و یک چک امضا کند بدهد، من این کار را نمی کنم. خلاصه به من زنگ زد و با زبون مازندرانی گفت که ما با هم همشهری هستیم و فلان و بهمان، گفتم داداش ؟ قربون شکلت، هم شهری بودن و رفیق بودن همه این ها به کنار، پوست بزغاله 7 سناره . من حاضر نیستم خلاف قانون، خلاف شرع بکنم. چون این طور که من میدونم دارم می جنگم اگر یک دانه گاف توی سیستمم باشد، این را از کوه هیمالیا هم بالاتر می برند و پرچمش را می زنند بالای آن.ایشون هم این ایام هر چه گیرش می آمد توی روزنامه اش می زد، راست، دروغ .... هر چه.


یا بعضی از خبرگزاری ها که می خواستند از اسلام و انقلاب دفاع کنند ولی منابعش را نداشتند خوب ما می توانستیم به این ها از یک جایی وام بدهیم. خوب می دادیم.


کار پشت صحنه صدا و سیما در جمع کردن سیستم مدیریت برای دفاع از انقلاب، بیش تر از کار روی آنتن بود.

آن شبی هم که آقای حسینیان آمده بودند در برنامه چراغ، اولاً قرار نبود ایشان بیایند، بعد هم آن چیزی که آقای پورمحمدی صدا و سیما  بارها برای من نقل کرد از آن داستان این بود که ایشان قول داده بودند اصلاً راجع به موضوع  قتل های زنجیره ای حرف نزنند. خوب ایشان رفتند و شروع کردند؛ اول و دوم و سوم و حرف های خودشان را زدند. آقای پورمحمدی می گفت من بیرون کادر  ایستاده بودم و عبای ایشان را می کشیدم که بیایند بیرون اما شیخ مقاومت می کرد و حرف می زد و من که دیدم زورم نمی رسد، برنامه را قطع کردم و برنامه دیگری رفتم.


مهمان اصلی ما هم ایشان نبودند، گمانم مسیح مهاجری بود که چون نیامد و ایشان دم دست بودند آمدند. آقای پورمحمدی می گوید به ایشان گفتم چون این ور و آن ور راجع به این موضوع صحبت کرده اید، دلیل نمی شود که این جا هم راجع به آن حرف بزنید که او هم قبول کرد که حرفی در این باره نزند که آن قضیه موجب شد که دولت هم آن موضع را گرفت و گفت رئیس سازمان صدا و سیما دیگر حق ندارد در جلسات هیئت دولت شرکت بکند.


از آن طرف هم دولت آقای شریعت مدار و شمع خانی را تعیین کرده بود که مثلاً بیایند میانجیگری و حکمیت بکنند.


من در اتاق آقای لاریجانی نشسته بودم دیدم این ها آمدند و انگار منتظرند که من بروم  بیرون و حرف نمی زنند من هم پرروگری کردم و نشستم.
بعد شروع کردند، دیدم دنبال این اند که مثلاً یک عذرخواهی از ما بگیرند،آقای شریعت مدار، می گفت این، آقای شمع خانی هم همین طور. خلاصه ما هم پروگی کردیم و نشستیم و گفتیم، این نه! این نه!


خود این  هم یک دعوایی شد و قرار شد من بروم با اعضای کابینه حرف بزنم و برایشان توضیح بدهم. مثل آقای جهانگیری وزیر صنایع، آقای عبدالعی زاده وزیر مسکن، رفتم برایشان توضیح بدهم که بابا قضیه اینجوری است، اصلاً ما در کار نبودیم، آخر چرا هر موضوعی پیش می آید، فکر می کنید که ما در قصه ایم! در رسانه این اتفاق خیلی راحت می افتد.


شبکه 4 داشت یک مستند حیات وحش پخش می کرد ظاهراً لابه لای نوار یک تکه از نوار آقای خاتمی بوده است. هم زمان که مستند راجع به ببراست، شیراست (نمی دانم) دارد پخش می شود دفتر رئیس جمهور را می شورانند که آقا صدا و سیما باید انحلال پیدا کند.
من رفته بودم منزل، دیدم آقای لاریجانی زنگ زد گفت آقا بیا سازمان، گفتم برای چه؟ من تازه آمدم، کار دارم. موضوع را تعریف کرد و گفتم خوب معاون محترم سیما را بفرست برود دیگر. گفت نه! اون ها نمی توانند، تو باید بیایی. من رفتم آن جا، دیدم مرحوم آقای هنردوست که روابط عمومی، زیر نظرش بود دارد می لرزد. آقای پورحسینی مدیر شبکه 4 که هنوز هم مدیر است گرفته و منقلب ایستاده است.
من دیدم یک وضعی شده، همه حال ها گرفته  و  هیچ کس نیست اوضاع را  مدیریت کند، تدبیر کند، انگار که دنیا به آخر رسیده و همه باید دراز بکشیم و  بمیریم.


ما دیدیم سیستم تلفن گویای سازمان  که مردم زنگ می زنند اعتراض می کنند به صدا و سیما که مثلاً شما چرا این کار را کردید، با یک سری عبارات سخیف و تندی  پر شده و به مردم پاسخ می دهد و  طبق معمول به جای اینکه بگوید پیغام شما دریافت شد، توهین های تندی به رئیس جمهور مملکت و همه می کند!


من تا این پیام را شنیدم ، اولا حق را  دادم به دفتر رئیس جمهور که اینقدر ناراحت شده بودند. به خاطر اینکه به حدی عبارات سخیف بود که من فکر نکنم هیچ ایرانی وطن پرست، مسلمان حاضر باشد چنین حرف هایی را بزند. من فوری معاون فنی را صدا زدم  4-3 تا کارشناش فنی بفرستد  و از ایشان  پرسیدم آیا امکان این وجود دارد که کسی از بیرون بتواند وارد سیستم بشود، پیام قبلی را حذف بکند و پیام خودش را بگذارد؟ بررسی کردند گفتند بله! به نظر من آن را منافقین گذاشته بودند.

تهیه کننده آن فیلم یک برادر یزدی بود که صیغه ی عقد او  با همسرش را آقای خاتمی خوانده بود. یعنی تهیه کننده ما  به قدری به آقای خاتمی معتقد بود که تلاش کرد از رئیس جمهور وقت بگیرد که صیغه عقدش  را ایشون بخوانند.


من گفتم خوب، اگر ایشون این کار رو علیه شما کرده  پس یقه اش را بگیرید. اگر ما بهش دستور دادیم، خوب ازش بپرسید،
خلاصه یک هفته دو هفته ای این داستان پیش آمده بود.


خوب ما با توطئه های فراوانی که این ها می کردند تلاش می کردیم از این طرف بچه های حزب اللهی سراسر کشور را تر و خشک کنیم و تقویتشان بکنیم،شاید من برای تمام استان ها، 10 جلسه، 20 جلسه، 30 جلسه رفته باشم که برای بچه حزب اللهی ها صحبت بکنم تحلیل بکنم و این ها رو آماده بکنم تا از بین این ها اون کسی که شرایط رای آوردن دارد را برای مجلس هفتم انتخاب کنیم. همین کار را هم کردیم و هر کار دیگری که از دستمان بر می آمد.
این ها یک گوشه کوچکی از کارهایی بود که آن جا در آن هشت سال انجام گرفت و من فکر می کنیم، کمترین کاری است که برای انقلاب می توانستم انجام بدهم و انجام دادم و حتی بدهکار انقلاب اسلامی هستم،منتها خیلی از دوستان در آن روز ها  حیا  می کردند.آقای لاریجانی صراحتاً می گفت آقای ضرغامی بی عرضه است، لیبرال است، و اگر مقابل کمیته تحقیق و تفحص باشد می رود با آن ها می سازد  و ما دچار مشکل می شویم و صدا و سیما آسیب می بیند و آقای ضرغامی نباید این کار را بکند، شما باید خودت باشی.
  خوب هر کاری در سازمان پیش می آمد من باید انجام می دادیم.

دعوا با دولت، من  باید می رفتم سراغش. تامین منابع، من باید می رفتم سراغش. کمک به حزب اللهی ها، من باید می رفتم سراغش. جذب نیروی انسانی حزب اللهی، من باید می رفتم سراغش. مدیران شکست خورده و دایناسورهای نسل قدیم حزب اللهی،من باید می رفتیم سراغش.پس طبیعی بود که میزان دشمنی جریان 2 خرداد نسبت به من شدت و حدت اش به وفور بالا بود.

 ادامه دارد...

ناگفته های کردان (9)

 به نام خدا

نمایشنامه ی پر سر و صدایی بود ، همان سوژه ی قدیمی آدم و حوا ، یک نفر گندم خورده بود و باید از جایی که داخلش بود بیرون رانده می شد.

آلان چند هزار ساله آدم ها هر چند وقت یکبار نمایشنامه هایی با موضوع اصلی "اخراج و رانده شدن" اجرا می کنند. اینبار یک نفر تو "دنیای سیاسیون" پایتخت کشوری بنام ایران در کره ی زمین، از گندم دنیای خودش خورده بود و باید از آن اخراج می شد.

ولی نمی دانم چرا نویسنده یا گروه نویسندگان این نمایشنامه بر خلاف روال تاریخ نمایشنامه های رانده شدن، به اخراج و رانده شدن آدم گندم خورده بسنده نکرده  و در پایان نمایش او را سنگسار کردند.

 منتهی از اقبال بلند خبرنگار نظام آباد و از آنجایی که نحوه ی اجرای حکم سنگسار بدین شرح است که اگر محکوم مرد باشد باید تا لگن خاصره در خاک دفن شود و سپس به پرتاب سنگ به سمت او بپردازند تا به تدریج تحمل درد موجب مرگ او شود و اگر در این میان محکوم توانست خود را از خاک بیرون کشیده و فرار کند دیگر نیازی به کشتن او نیست(یعنی در واقع اگر به هر دلیلی سنگسار به قصد کشتن، منجر به مرگ فرد محکوم نشد نیازی به تعقیب او و کشتنش نیست و او در امان خداست)، محکوم به سنگسار دنیای سیاسیون این نمایشنامه از سنگسار جان به دربرد و خبرنگار رسانه بخش مردمی "نظام آباد" توانست تا مصاحبه ذیل را در اسفندماه 1387 با او انجام دهد.

نظام آباد شما را دعوت میکند به خواندن همه ی مصاحبه ی مفصل با " علی کردان" مرد نام آشنای همه افراد بالای 2 سال ایرانی.


ادامه مردی بنام کردان هشت:

...بعد این بحث مدرک را مطرح کردند. اصلاً برای من هیچ شبهه ای وجود نداشت که مدرک درست نیست، نادرسته. بعد اینکه ضمناً دکترای افتخاری ارزش استخدامی که مطلقاً ندارد. ارزشش ، ارزش علمی است. خوب من وقتی این مدرک دکترای افتخاری راگرفتم  آنرا  دادم به این آقای جاسبی گفتم: آقای جاسبی، تو که مثلاً اینکاره هستی، این چیه؟ گفت: این دکتراست. از الان به بعد به شما می شود گفت دکتر. یک نامه هم نوشتیم درخواست عضویت هیئت علمی کردیم. مسیر قانونی اختبار و گزینش  را طی کردیم، شدیم عضو هیئت علمی . تدریس هم که من در دانشکده کردم. الان دانشجویان من هستند. ساعت 7 صبح کلاس می گذاشتند برای من بعضی موقع زمستان. اگر کلاس من بود 15 نفر 16 نفر بود ، 33 و 34 نفر می آمدند سر کلاس می نشستند.

 

به من اعلام کردند نمایندگی آکسفورد در ایران اعلام کرده اگر شما یک مقاله ای بدهید درباره حقوق، ما می توانیم این رساله را ببریم در دانشگاه آکسفورد، رساله پذیرفته بشود، دکترای افتخاری می دهند. من هم رساله ای نوشتم در تفاوت حقوق والدین و کودکان در اسلام و غرب. خیلی هم کار کردم. شاید حدود 700 تفاوت پیدا کردم که اسلام برتری دارد و غرب این چیزها را ندارد. وقتی دکترا را آوردند به ما دادند، طرف گفت:  این عین همان دکترایی است که به این جوان عزیز ما آقای طباطبایی داده بودند.

 

شما برای این دکترای افتخاری پولی پرداخت کرده بودید؟
/من مطلقاً برای این دکترای افتخاری پول ندادم. /اون طرف هم که این کار را کرده بود با من ارتباط نداشت. با یکی از دوستانم در ارتباط بود. و قصدش هم این بود که مثلاً ما می خواهیم به شما خدمت بکنیم. اون رفیق من آمد طرح کرد، ما گفتیم ایرادی ندارد. ما رساله مان را می نویسیم، می فرستیم. اگر تنها شرطش این رساله را نوشتن است دیگر، خوب ما می کنیم.
 

دانشگاه آزاد به شما مدرک فوق لیسانس داده بود؟  

 دانشگاه آزاد من رفتم تک درس ثبت نام کردم. کی؟ خیلی سال پیش. من سازمان ثبت بودم شاید هم عقب تر بود و ستاد اجرای فرمان امام بودم. زمانی که یا مهندس ضرابی رئیس دانشگاه بود یا آقای باریگاهی.

 آن زمان من رفتم ثبت نام کردیم و رفتیم کلاس. آن موقع اولاً مدرک پایه مطلقاً نمی خواستند. که من آن موقع فوق دیپلم ام را داشتم. دوماً شما می توانستید در مقاطع گوناگون ثبت نام کنید. ما رفتیم ثبت نام کردیم. کارهایمان را می کردیم، کلاس هایمان را هم می رفتیم. ولی کلاس ها را یک خط در میان می رفتیم. برای اینکه من کارهای اجرایی هم داشتم. دفاعیه ام را  هم من دادم، ولی اصلاً نرفتم دنبال اینکه مدرکم را بگیرم. فرضم این بود که بالاخره می گیرم. خوب این مدرک که آنجا هست، مسئله ای ندارد.

 

تا اینکه این داستان پیش آمد. چون روز عاشورا شد، هر کس شروع کرد به پاییدن خودش. من رفتم دیدن آقای جاسبی. گفت: من هیچ کاری نمی توانم بکنم. 2-3 بار هم تلفنی زنگ زد به من عذرخواهی کرد که این ها من را تحت فشار می گذارند و من نمی توانم.

راجع به عضویت هیئت علمی من هم به من زنگ زد، که آقا، هر کاری آن ها کرده اند مفت شصتشان .من خواهش می کنم فردا که داری می روی دفاع کنی، حیثیت دانشگاه آزاد را نبر.

 

گفتم: آقای جاسبی ما بعد از سی سال گدایی شب جمعه را بلدیم. من رفتم آن جا و هیچ چیز راجع به عضویت هیئت علمی ام نگفتم. الان هم هر دانشگاهی از من دعوت بکند می روم برای تدریس، چون صلاحیت علمی اش را دارم.

 از میان استیضاح کنندگان، حقوقی هایشان بیایند با هم یک اختبار کنیم ببینیم سواد کی بیشتر است سواد کی کمتر.

 ظاهراً هم در تمام دنیا هم مرسوم است که آدم ملا را می برند سر کلاس، استاد دانشگاه می کنند.در کل جهان این شکلی است.

لزوماً همه جا این جور نیست که طرف مدرک تحصیلی بالایی نیاز داشته باشد  برای تدریس و همین که دانش کافی داشته باشد، کافی است.

 من هم چند دوره در دانشگاه آزاد لیسانس تدریس کردم، چند دوره هم استاد راهنما و اینها بوده ام.

 

کاری ندارد دانشجوها بودند دیگر. بروند بپرسند، از یک دانشجوی سوسول حرفه ای و یک دانشجوی حزب اللهی. بروند بپرسند که کلاس پرطرفدار دانشگاه کلاس کی بود. کدام کلاس بود که همیشه جمعیت اش بیشتر از دانشجوهای خود کلاس بود.

 

خوب بعد از اینکه این ها مطرح کردند، ما سری اول فرستادیم دنبال همان آقا، گفتند: ایران نیست، آمریکاست. گفتم: آقا جان داستان چیه؟ این حرف ها که می زنند چیست؟ او آمد و گفت: نه این حرف ها بی ربط است و رفت آن جا از وکیل دادگستری انگلستان نامه ای آورد که این در پرتابل ملی انگلستان سابقه اش وجود دارد و این حرف هایی که می زنند نادرست است.

 

درانگلیس به دلیل نوع قانونش ،وکیل های دادگستری خیلی قدرتمندند. یعنی وکلای دادگستری قدرتشان بعضاً بیشتر از قضات ماست.

 

من گزارش را خواندم. انتهای گزارش را دیدم یک کمی مشکوک شدم. دیدم یک حالتی مثل سند برابر ثبت است هست. زنگ زدم به او که؛ آقا اینکه سند برابره ثبت. برو اصل را بیاور.

 آن آقا گفت من رفتم.

  من خودم رفتم. چون مشکوک شدم یک شکایت نوشتم به دادگستری که آقای دادسرای تهران لطفاً بررسی کنید این را. دادسرای تهران هم بررسی کردند.

 

اصلاً واژه ی جعل را که تلاش کردند با استفاده از ابزار رسانه ای جا بیندازند اصلاً وجود خارجی ندارد. نه بنده گفتم جعل است، نه دادسرایی که رسیدگی کرد اعلام کرد که جعل است. دادسرایی که رسیدگی کرد، گفت: جعل به نظر ما محرض نیست، تخلفات آموزشی صورت گرفته که باید رسیدگی بکنیم.

 

در این ماجرا وقتی سوال از وزیر آموزش عالی می کنند، آقای لاریجانی این سوال را که می بیند، خودش می آید یک حکم می دهد به آقای دکتر عباسپور برای رسیدگی به موضوع. من رفتم به آقای لاریجانی گفتم: آقای لاریجانی تو چرا این کار را کردی؟ گفت: این ها دنبال شیطنت بودند، من می خواستم سوار موج بشوم و قضیه را حل کنیم. من به ایشون گفتم: آقای لاریجانی، این کار شما غیر قانونی است. شما با چه مجوز قانونی این حکم را داده اید؟ کدام آیین نامه به شما اجازه داده؟ اشکال ندارد، یک نماینده ای برایش یک سوالی وجود دارد، خوب سوال می کند. وزیر علوم هم می آید این جا پاسخ می دهد. از پاسخ اش قانع نمی شوند، سوال می رود به کمیسیون اصل نود. سوال کننده یا  اقدام شدیدتری علیه وزیر علوم می کند یا اقدام شدیدتری علیه من می کند. به نظرم شما در این ماجرا وارد نمی شدید بهتر بود.

گفت: نه، شما نمی دانید من می خواهم جلوی یک توطئه را بگیرم. گفتم: به هر حال این کار قانونی نیست. حالا جلوی توطئه را می خواهید بگیرید یا هر چیز. تا اینکه خلاصه آقای عباسپور گزارششان را می دهند. ظاهراً در هیئت رئیسه مطرح می شود و هیئت رئیسه می گوید چون هیچ مجوز قانونی برای قرائت این گزارش در جلسه، چه به صورت علنی و چه به صورت غیرعلنی وجود ندارد، با قرائت گزارش مخالفت می کنند. ولی وقتی می روند درون جلسه، آقای لاریجانی می گوید گزارش را قرائت کنید.

 

جلسه را هم اسمش را می گذارند غیرعلنی، غیررسمی در حالیکه علنی بود دیگر، غیرعلنی ایی در کار نبود که گزارش قرائت می شود.

ادامه دارد..


ناگفته های کردان (10)

 به نام خدا

نمایشنامه ی پر سر و صدایی بود ، همان سوژه ی قدیمی آدم و حوا ، یک نفر گندم خورده بود و باید از جایی که داخلش بود بیرون رانده می شد.

آلان چند هزار ساله آدم ها هر چند وقت یکبار نمایشنامه هایی با موضوع اصلی "اخراج و رانده شدن" اجرا می کنند. اینبار یک نفر تو "دنیای سیاسیون" پایتخت کشوری بنام ایران در کره ی زمین، از گندم دنیای خودش خورده بود و باید از آن اخراج می شد.

ولی نمی دانم چرا نویسنده یا گروه نویسندگان این نمایشنامه بر خلاف روال تاریخ نمایشنامه های رانده شدن، به اخراج و رانده شدن آدم گندم خورده بسنده نکرده  و در پایان نمایش او را سنگسار کردند.

 منتهی از اقبال بلند خبرنگار نظام آباد و از آنجایی که نحوه ی اجرای حکم سنگسار بدین شرح است که اگر محکوم مرد باشد باید تا لگن خاصره در خاک دفن شود و سپس به پرتاب سنگ به سمت او بپردازند تا به تدریج تحمل درد موجب مرگ او شود و اگر در این میان محکوم توانست خود را از خاک بیرون کشیده و فرار کند دیگر نیازی به کشتن او نیست(یعنی در واقع اگر به هر دلیلی سنگسار به قصد کشتن، منجر به مرگ فرد محکوم نشد نیازی به تعقیب او و کشتنش نیست و او در امان خداست)، محکوم به سنگسار دنیای سیاسیون این نمایشنامه از سنگسار جان به دربرد و خبرنگار رسانه بخش مردمی "نظام آباد" توانست تا مصاحبه ذیل را در اسفندماه 1387 با او انجام دهد.

نظام آباد شما را دعوت میکند به خواندن همه ی مصاحبه ی مفصل با " علی کردان" مرد نام آشنای همه افراد بالای 2 سال ایرانی.

 


 ادامه از مردی بنام کردان نه :

... در این فاصله آقای لاریجانی با من صحبت می کند که شما یک یادداشت عذرخواهی بنویس، من حل می کنم. من جلسه اول نپذیرفتم. جلسه دوم گفتم باشه بررسی می کنم، چشم. منتها شرط آقای لاریجانی این بود که یادداشت را برای من بنویس. خوب من هم چون این خلاف مروت و امانت بود، هم به آقای لاریجانی گفتم هم به آقای احمدی نژاد گفتم که من مرید رهبری و امین رئیس جمهورم.

 

همین حرف را هم به آقای لاریجانی گفتم. گفتم: آقای لاریجانی وقتی من دارم می آیم وزیر این دولت می شوم. امین این دولت هستم و مطلقاً در امانت در هیچ شرایطی خیانت نخواهم کرد. خوب ما آمدیم نامه مان را نوشتیم ولی به آقای احمدی نژاد نوشتیم. آقای لاریجانی با من تماس گرفت که تو اون نامه را به هر نحوی هست پس بگیر و جمع کن و یک نامه ای به من بنویس تا من حلش کنم.

 

حتی حرفش این بود که 3-4 روز تعطیلات است.در این فاصله از قرائت آن گزارش می گذرد و سپس نامه شما می آید، من آن را می خوانم و توضیح می دهم و تمام می شود و می رود. من اگر خیلی عاشق وزارت کشور بودم این آسان ترین راه بود. من اگر یک آدمی بودم که وزیر بودن برای من خیلی محل اعتبار بود، این راه خیلی راه آسانی بود. برای اینکه آقای رئیس مجلس، شب که متوجه می شود من آن نامه را نوشتم، زنگ می زند به من که شما آن نامه را جمع کن و یک نامه به من بنویس، این 3-4 روز هم که تعطیل است. یکشنبه که مجلس راه افتاد من نامه شما را می خوانم حتی با هم حرف زدیم گفت: یک جوری واژه عذرخواهی را داخلش بیار هر جور که می خواهی، رقیق، غلیظ، ...... من قضیه را حلش می کنم.

 

اما برای من وزارت کمتر از اصول و مبانی فکریم ارزش داشت. آقای لاریجانی خودش می داند، که من سر اعتقاداتم با هیچ چیزی معامله نمی کنم. ایشون بهتر از همه می داند.

 

بعد که بحث استیضاح مطرح شد، چند نفری که امضا می کنند می آیند پیش یکی از آقایان که امضا بکند، اون آقا برمی گردد اشاره می کند به آقای رئیس مجلس، می گوید: ببین، ما را وارد این بازی نکن. او اگر موافقه من امضا می کنم، اگر موافق نیست، امضا نمی کنم.

 اون کسی که نامه را آورده بوده می رود بالا با آقای لاریجانی صحبت می کند و می آید پایین بهش می گوید او موافق است و امضا می کند.

 

در این فاصله که ما با آقای لاریجانی ملاقات می کردیم ایشون می گفت: شما که می دانی، این آقای مطهری خودش است. حرف گوش نمی کند و استیضاح را پس نمی گیرند و حالا من تلاش می کنم و فلان ....ولی حالا که شما که اون عذرخواهی را ندادید، من ترجیح ام این است که شما استعفا کنید. من گفتم: نه! برای چه استعفا کنم؟

 

 اینکه می گفتند شما در این مرحله تصمیم به استعفا داشتید و آقای احمدی نژاد مانع شدند صحت داشت؟

مطلقاً چنین چیزی صحت ندارد که بنده بخواهم استعفا بدهم و آقای احمدی نژاد مانع من شده باشند. برعکسش هم نبود.

 

من به وسیله مجلس استیضاح نشدم، چون مجلس برایش روشن بود که نمی تواند من را استیضاح کند. در نتیجه برای رضای خدا! یک مسلمان را لجن مال کردند در افکار عمومی تا شرایط استیضاح در مجلس فراهم بشود!

 

مجلس در همین ایام به خاطر آن ماجرای 100 میلیون تومان که پیش آمد به شدت تحت فشار  افکار عمومی قرار داشت. یک اختلافی هم با آقای احمدی نژاد پیدا کرده بودند که در آن اختلاف قدرت برخورد با آقای احمدی نژاد را نداشتند.

 

که بیش از 100-150 نفر از نماینده ها به من گفتند شما خودت را به این تیغ نده. سر این موضع چون نشد که این ها با آقای احمدی نژاد برخورد کنند می خواهند یک نفر را بزنند دیگر!

 

اون موضوع 100 میلیون تومان خودشان هم خیلی تحت فشارشان گذاشته بود. بعضی از نماینده ها می گفتند ما دیگر حوزه انتخابیه نمی توانیم برویم. هر جا می رویم یکی می گوید یک مبلغی به ما بده، ما 500 هزار تومان نداریم خرج جهیزیه دخترمان کنیم شما 100 میلیون تومان گرفتی.

 

چون یک فرمولی هم برای پس دادنش طراحی کرده بودند که مشخص شده بود که این ها اگر بخواهند این قسط ها را بپردازند ماهی 29 هزار تومان برایشان باقی می ماند. با 29 هزار تومان نمی دانم آدم سبزی بخورد در تهران می تواند زندگی بکند یا نه! نماینده هم نباشد. این توجیه هم جواب نداده بود.

 

و شروع کردند برای فرار، از تمام ظرفیت های رسانه ای استفاده نامشروع کردن و قصه 5 میلیون را راه انداختند که من اشهدبالله نمی دانستم چی هست. جالب این جاست که 150 تا از این نماینده ها قبلاً این 5 میلیونی را که گرفتند هیچ ربطی به این ماجرا نداشت، الان هم اسامی شان موجود است.

 

نماینده شهرضا بعد از اینکه می رود این ماجرا را برای آقای رئیس مجلس تعریف می کند؛ متداول مجالس این است که رئیس مجلس می گوید: خیلی خوب اجازه بدهید من بررسی می کنم، به ایشون می گوید: برو تذکر بده! برخلاف رویه تمام مجالس! یک چنین چیزهایی حتی اگر در مجلس ششم پیش می آمد، آقای کروبی مدیریت اش می کرد مهارش می کرد. با همه فشاری که روی آقای کروبی بود. تا یک تدبیری بی انديشد. تا این آقا می رود بهش می گوید: می گوید برو و تذکر بده، که من اصلاً نمی دانم داستان چی بوده! و با میزان فحاشی و خبرهایی که علیه من تولید کردند، الان من می توانم اعلام بکنم من از شهید بهشتی مظلوم ترم. دلیل اش این است که شهید بهشتی از طریق رقبایش فحش می خورد و به اندازه من هم فحش نخورد، فحش های شهید بهشتی موجود است.

 

من به لحاظ شخصيتي اصلا خودم را با شهيد بهشتي مقايسه نمي كنم ، اصلا انگشت كوچك شهيد بهشتي هم نيستم. ولي در مقام مقايسه مظلوميت من حتما مظلوم ترم . براي اينكه شهيد بهشتي را بني صدر ، ياران بني صدر و بعضي از روحانيون كه آن موقع بني صدر را صالح مي دانستند مي كوبيدند و منافقين و گروهك هاي سياسي.اما بنده را دوستان بسيار نزديك ام و آقاي لاريجاني كه يكي از فشارهايي كه روي آقاي احمدي نژاد بود اين بود كه مي گفتند كلاه سرت رفت ، لاريجاني موفق شد وزير كشور خودش را بهت قالب كند.

 

پس اينقدر رابطه من با آقاي لاريجاني رابطه يكي بود كه اين حرف جا مي افتاد در جامعه. يعني وقتي گفته مي شد جا مي افتاد.

 

وقتي آراي من را  خواندند آقاي لاريجاني يك نفسي كشيد گفت خدارا شكر.

 

من واقعا هم اعتماد مجلس را تشكر مي كنم ، هم اين راي مجلس رو ازش ناراحت نيستم . ولي آنچيزي كه من رو آزرده كرد دو سه تا مسئله بود.يكي اين كه مجلسي كه ادعاي اصولگرايي مي كرد به من اجازه نمي داد عليه آمريكا حرف بزنم ، تذكر مي دادند.

مشروح مذاكرات هست ديگر. مجلسي كه چند روز بعد مراسم شهيد مدرس را برگزار مي كرد به من اجازه نميداد عليه اسرائيل حرف بزنم. تذكر مي دادند. عليه ضد انقلاب داخل به من اجازه ندادند حرف بزنم. تذكر مي دادند. اين كه من تلاش مي كردم در صفوف حزب اللهي ها اختلاف نظر به وجود نيايد به من تذكر مي دادند. اين كه من تلاش كردم نطقم به گونه اي باشد كه هيچ گونه آسيبي به هيچ جاي كشور وارد نشود به من تذكر مي دادند.

 

تذكر پشت تذكر كه از بحث خارج شديد. و بدتر از اين اين كه تذكر دهنده اش روحاني بود! اين ديگر براي من خيلي عجيب بود كه روحاني به من تذكر مي داد كه اين چرا دارد عليه آمريكا حرف مي زند!

 

چرا مي گويد ما مشترك ايم . من وزير هم نباشم اجازه نمي دهم اختلافي رخ بدهد.

 

براي اينكه ماقبلش جلسه اي با من گذاشتند دوستان كه فلاني اگر تو استعفا ندهي يك شكافي بين حزب اللهي هاي كشور ايجاد مي شود كه من اون جا هم گفتم خوب اگر من استعفا بدهم، مظلوميت من را كه جبران مي كند ؟ گفتند حالا ما راجع به مظلوميت حرف نمي زنيم.گفتم اين همه جنايت عليه من شده

 

خوب آقايان كارخودشان را انجام دادند و خداوند توفيق داد من به حج مشرف شدم و همه آقایان را عفو كردم ، همه را به جز دو آخوند كه بنا دارم عليه آن ها در دادگاه ويژه روحانيت شكايت كنم .آقاي فاكر و آقاي اكرمي. چون من سعي كردم تقريبا تمام رساله هاي صد ، صدو پنجاه سال اخير را ببينم كه آيا جوازي درونش هست كه من اين ها را هم عفو بكنم قبل از حج كه چنين جوازي وجود نداشت.

 فهميدم اين ها احتمالا ديني اختراعي دارند ، با دين اختراعي خودشان عمل مي كنند.

 در نتيجه تمام نمايندگاني كه عليه من هر كاري كرند همه را عفو كردم اما اين دو نفر را من عفو نكردم.

 البته من سهم خودم را بخشيدم اگر حق الناس هم شده، خدا مي خواهد مجازات کند من نمی دانم، من سهم خودم را بخشیدم.

 

آقای احمدی نژاد در تمام مراحل پشتیبان من بود و از من حمایت کرد.

 

آقای احمدی نژاد روز استیضاح هم به مجلس نیامد چون نقد حقوقی داشت به جلسه و این انتقاد نابه جا هم نبود. اما من به عنوان وزیر کشور  نمی خواستم یک رسم بدی را جا بیندازم.

 

اما چیزهایی که مطرح شده بود همان چیزهایی بود که در روز رای اعتماد هم مطرح شده بود و چیز جدیدی نبود. آقای ذاکانی همه اینها را همان روز اول طرح کرده بود و من دفاع کرده بودم و مجلس به من رای داده بود.

 

باید اینها یکی به دولت می زدند. باور خودشان هم این بود که اگر فلانی در وزارت کشور کار بکند، زمینه کار کردن اش خودش 15 میلیون رای ساز است نه اینکه تقلب می کند، نه اینکه تخلف می کند. نوع سلوک و رفتارش طوری است که چون وزارت کشور هم یک جای بزرگی است، ایشون چون کارهای بزرگی انجام می دهد. خود این کارها برای دولت محبوبیت ایجاد می کند.

 

خداوند به من یک استعداد مدیریتی، عنایت کرده، توانایی رمزگشایی پرسنل ام را در هر دستگاهی بروم دارم. انسان ها مثل همین سیستم کامپیوتراند. مثل همین سیستم های دیجیتالی اند، یک کد دارند.

 

از نظر من 99% کارمندها می توانند کار کنند و یک درصد چتر بازند. کافیست که شما این ها را شناسایی بکنید با این ها کار بکنید. من رفتم وزارت کشور، به همکاران وزارت کشور احترام کردم. همین، همکاران وزارت کشور احساس کردند که یک وزیری آمده که اون ها را رفیق خودشان می داند.

 

من به کارکنان وزارت کشور گفتم من نوکر شماهستم. و واقعاً در هر دستگاهی بروم، در آن نوکری می کنم برای نیروهایم. برای اینکه اگر تو می خوای در اتاق های در بسته، از تهران تا چابهار برای تو کار بکنند اول باید تو را قبول داشته باشند.

 

اول باید احساس بکنند شما در عزاشان و عروسی شان و هر چه باهاشان هستی حرف های حسابشان را درک می کنی. تا در آن اتاق در بسته کارش را بکند. والا می نشیند جوک می گوید. می نشیند توطئه می کند و می نشیند فلان می کند.

 

خوب یکی از دوستان من آمده بود وزارت کشور من را ببیند. آمد باغبان پایین داشت گل می چید. آمد بهش گفت: که می خواهم بروم وزیر کشور را ببینم کجا بروم؟ گفت: جناب آقای کردان رو می گویی؟ گفت: بله آقای کردان. گفت: نه جناب آقای کردان. گفت: یعنی چی؟ خوبه این 2-3 ماه بیشتر نیست آمده. گفت: ببین، آقای کردان 3 ماه آمد تقریباً ماهی 100 هزار تومان هم به ما بیشتر داد. این 300 هزار تومان هیچ تاثیری در زندگی من ندارد ولی من که دارم این جا الان کار می کنم. می دانم آقای کردان قدر من را می داند و به کار من اشراف دارد.

 

بعد آمد بالا پیش من گفت: تو چکار کردی؟ گفتم: هیچ! همان کاری که در دستگاه های دیگر می کردم. بعد دست من را گرفت رفتیم دم پنجره، گفت: اون پیرمرده رو می بینی داره گل می چینه؟ گفتم: آره، گفت: این حرفا رو اون به من زد.

 

وزارت کشور مرکز گروه های گوناگون است دیگر، بعد هم کسانی که در ستاد هستند حداقل اش این است که یک دوره فرمانداری کرده اند. در دوران گوناگون، خوب من سعی کردم از ظرفیت همه این ها استفاده کنم. و همه این ها فعال شدند. آقای خانجانی مدیر کل روابط عمومی در زمان آقای موسوی لاری بود. اما پس از آنکه من کاری را به او ارجاع دادم. آمد و گفت: فلانی این دو تا کار که من برای تو کردم درطول دوره وزارت آقای موسوی لاری برایش نکردم. کارهای خوبی هم البته کرد. یک بحث راجع به فلسطین بود، صدایش کردم گفتم: ببین، تو لیبرالی ولی برای این گزارش از موضع یک حزب اللهی اسنادش را تهیه می کنی و  می آوری. و واقعاً رفت 45 روز زحمت کشید. و گزارش را که آورد دیدم که از موضع حزب اللهی سوپراستار تهیه کرده بود.

 

یکی هم که بحث نشاط ملی بود.

 

خوب می توانستیم در این ها انگیزه ایجاد کنم که این ها بتوانند بیایند کار بکنند. از تمام ظرفیت های موجود وزارت کشور در جای خودش استفاده کردم. بعد چون برنامه داشتم، مدام برنامه تعریف می کردم. یعنی طرف از حالت بطالت و بیهودگی و خستگی و  این که برایش کار تعریف نمی شود خارج می شد.

 

برای تمام بخش ها من برنامه تولید کردم.

 

خوب طبیعی است، انسان عاقل منصف در یک چنین شرایطی که مسئول اصلی اش نسبت به او ابراز علاقه می کند کار خواهد کرد.

 

روز تودیع من تعداد زیادی از کارکنان وزارت کشور به من ظهر زنگ زدند که اگر شما در تودیع نمی آیی ما اصلاً نمی آییم. گفتم: این حرفا چیه؟ آقای رئیس جمهور می خواهند بیایند. حتماً من هم میایم. و من مطمئن بودم اگر من نروم 100 نفر بیشتر شرکت نمی کنند.

  

به هر حال ما احتمالا گندم هم خورديم از بهشت رانده شديم ديگر، وقتي كه نامه را به آقاي رئيس جمهور نوشتيم، به آقاي رئيس مجلس ننوشتيم. اين يك نوع گندم خوردن بود ديگر، از بهشت رانده شديم .

 

آقاي لاریجانی به معاونين من گفت با تمام تلاشي كه من كردم که ايشان راي نياورد،اگر روز استيضاح باز ببينم كه ايشان شرايطي پيش بیاورد كه راي بياورد، خودم عليه‌اش نطق مي‌كنم. اين رو به معاونين من گفت.

 

معاونين من رفتند ديدنش، باهاش صحبت بكنند، ايشان اصرارش اين بود كه  بایداستعفا بده.

 

براي استعفا خيلي تلاش كرد، جلسات گوناگوني گذاشت. حتي يك برادر بسيار اهل عرفان متديني كه هم رفيق من است هم رفيق آقاي لاريجاني، يك شب ساعت 12 كه ما سمينار استانداران داشتيم، آقاي گرانمايه نماينده كاشان به من زنگ زد كه ما الان خدمت فلاني هستيم. مي‌خواهيم بياييم خدمت شما. من آن آدم را خيلي دوست دارم. گفتم كه راستش من همين الان كه ساعت 12 است آمدم خانه. مي‌خواهم بروم يك دوش بگيرم، بخوابم. صبح هم كه مي‌خواهم براي استانداران صحبت بكنم، نمي‌توانم خزعبلات بگويم كه. صبح بايد بلند شوم بعد از نماز يك چيزي تهيه بكنم كه با استانداران حرف مي‌زنم، يك توشه‌اي باشد براي استان خودش ببرد. ولي تا 12:30 اگر بياييد، من مي‌توانم در خدمتتان باشم. تصور من اين است كه پيش آقاي لاريجاني بودند. نمي‌دانم تصور من اين است.

 

اين آقا فرد اهل عرفاني است و هم من و هم آقاي لاريجاني خيلي دوستشان داريم. ايشان آمدند اينجا يك مقدمه‌اي چيد و تا ساعت 3:20 طول كشيد و و در آخر گفتند: با حرف‌هايي كه آقاي لاريجاني به من زد و حرف‌هايي كه تو به من مي‌زني، من نمي‌توانم تصميم بگيرم. بايد يك جلسه بين شما دو تا من بذارم، حضوري حرف‌هايتان را بزنيد. ديگر آن جلسه برگزار نشد.

آقاي رئيس جمهور كه آن موضع را گرفت، من هم از دولت خواهش كردم و اعلام كردم دولت حق ندارد بيايد مجلس. براي اينكه يك رفتار بسيار زشتي مجلس انجام داده بود. آن رفتار زشت‌اش اين بود كه 48 ساعت قبل هر كس كه احساس مي‌كردند به نوعي به من وابستگي دارد، ورودش را به مجلس قطع كردند. از آن طرف هم گفتند معاونين پارلماني دستگاه‌ها بايد بروند بالا در تماشاچي‌ها بنشينند. خوب اين خيلي كار زشتي بود، من هم به اين دليل گفتم كه هيچ كس از دولت نبايد بيايد. آقاي رئيس جمهور هم گفتند اين پيشنهاد قطعي شماست؟ فكر نمي‌كنيد مي‌گويند دولت رهايش كرده؟ گفتم نه! من در شرايطي‌ام كه ديگر هرچه مي‌خواهند بگويند، بگويند. خلاصه ما خودمان تك بلند شديم رفتيم.

 

اين آقایان عزيز مجلس شوراي اسلامي، بعضي‌هايشان 20 سال با من ارتباط داشتند. بعضي‌هايشان 25 سال، بعضي‌ها 30 سال، بعضي‌هايشان چگونگي شكل‌گيريشان، چگونگي نمايندگي‌شان، مشكلاتي كه وجود داشت با من مراوده داشتند.

 

ما وارد مجلس كه شديم يك فضاي رعبي در مجلس درست كردند كه فقط سه، چهار نفر بلند شدند آمدند استقبال من.

 

آقاي لاريجاني هم در طول اين مدت كه من پايين نشسته بودم،  اصلا من را نگاه نمي‌كرد. حالا نگاه نمي‌كرد، به دليل اين سابقه رفاقت و حجم عظيم دوستي كه بين من و او بود، مثلا شرم داشت. يا اينكه واقعا آن لحظه حرص كه درش بود، مانع مي‌شد. من نمي‌دانم چه بود، اما به هر حال ما را نگاه نمي‌كرد.

 

من هم دو تا نطق با خودم برده بودم. يك نطق حاكي از 120 پرونده با مستندات قوي عليه نمايندگان مجلس، يك نطق ديگر هم برديم كه يك نطق بود با احترامات فاعقه، با رعايت حقوق كل جمهوري اسلامي.صبح هم كه من داشتم مي‌رفتم سمت مجلس، نماز صبح را كه خواندم، خيلي با خدا حرف زدم كه خدايا تو به كمك كن كه من از زبانم چيزي جاري نشود كه تو راضي نباشي و جمهوري اسلامي آسيب ببيند. خيلي با خدا كلنجار رفتم. دوستانه. من با خدا خيلي دوستانه گپ مي‌زنم.

 

خوب ما داشتيم مي‌رفتيم سمت مجلس يك رفيقي به من پيامك داد كه اگر شما اين ذكرها را بگويي بروي مجلس، رأي مي‌آوري.

 

من چون اصلا براي رأي‌گرفتن نمي‌رفتم، به شدت از اين پيامك آشفته شدم و موبايلم را خاموش كردم.

 

رفتم در مجلس نشستم و نيم ساعت اول، واقعا يك كسي انگار در گوش من مي‌خواند كه تو آن عهدي كه با خدا بستي، بيا اين انحرافات را بگوها. اين انحرافات را بگو جمهوري اسلامي درست مي‌شود. من هرچقدر فكر مي‌كردم، اين با عقلم تطبيق نمي‌كرد. فكر مي‌كردم مي‌گفتم خوب، ما الان اينجا 120 تا پرونده را مطرح بكنيم. طبق قانون اساسي مجلس شوراي اسلامي قابل منحل‌شدن نيست. يك مجلسي باقي ماند، بدون هيچ‌گونه قدرت و يال و كوپال. مشروعيت نظام كاهش پيدا مي‌كند و من يكي از اشخاص موثر رده‌هاي يك تا 20 بودم در زمان اصلاحات كه تلاش كردم حزب‌الهي‌ها قدرت بگيرند. حرف‌هايي كه من اينجا بزنم، ديگر اصلا لازم نيست. دوستان اصلاحات تلاش بكنند براي رأي‌آوردن. با استناد به حرف‌هاي من، نه تبليغات مي‌خواهد، نه شعار، هيچ نمي‌خواهند، فقط همين حرف‌هاي من را در جامعه شروع كنند به پخش‌كردن و توضيح‌دادن، من دوباره عاملي مي‌شوم كه كليه قدرت را با دست خودم تقديم مي‌كنم به همون‌هايي كه 8 يا 10 سال و يا به نوعي 30 سال من با جريان انحراف مقابله كردم.

 

در نتيجه همان جا من توسل كردم به بي‌بي فاطمه زهرا(س). بعد احساس كردم همين كه من فكر مي‌كنم درست است.

 

شايد يك سوال اين باشد چرا شما شهادتين را جاري كرديد؟ من ديدم فقط به مسلماني من شبهه وارد نكردند. همين يك فقره مانده. به بقيه هرچه كه مي‌شود به يك انسان گفت، گفتند.

 

من هم چون تقريبا تا دوران كريم‌خان زند شجره خودمان را دارم كه جد ما يك روحاني بزرگي بوده كه با كريم‌خان زند درگير شد و تبعيد شده بود. حداقل مي‌دانستيم تا 250-200 سال پيش اين را داريم.

 

آمدم اول شهادتين جاري كنم بگويم آقا به خدا من مسلمانم، به خدا من مبارزه كردم، به خدا من ضدانحراف بودم، به خدا من از روز اول با امام بودم، با آقا بودم،‌ با انقلاب بودم. من آدم سالمي هستم. ما آدم اصل و نصب‌دار درستي هستيم، خانواده ما آدم‌هاي درستي هستند، انحراف سياسي نداريم، انحراف اقتصادي نداريم، انحراف اخلاقي نداريم، انحراف اجتماعي نداريم، دنبال مال مردم نبوديم. اگر چهار روز حقوق ما قطع بشود، زندگي ما نمي‌گذرد. ]...[

 

البته اينها را همه آقاي لاريجاني خيلي خوب مي‌داند. خوب الان هم اينكه من را از وزارت كشور حذف كرد. اصلا نگران نيستم. مجلس به من رأي نداد. اين را من مانعي نمي‌دانم. آن چيزي كه عرض كردم خيلي ناراحت بودم، اين بود كه به من تذكر مي‌دهند كه عليه آمريكا حرف نزن، در مورد وحدت حرف نزن، عليه اسرائيل حرف نزن...

 

خوب بعد از استيضاح هم كه ديگر بعضي از نمايندگان آمدند براي ديدن من، بعضي‌ها زنگ زدند براي عذرخواهي.

 

آقاي دكتر لاريجاني هم تقريبا سه، چهار نفر را فرستاده كه بيا يك جلسه‌اي با هم بگذاريم و جالب اينجا بود كه پيشنهاد جلسه را ايشان مي‌داد، بعد مي‌گفت جاي سوم. ما به آنهايي كه مي‌آمدند اينجا پيشنهاد را مطرح كنند، مي‌گفتم، مگر من انگيزه‌آي براي جلسه دارم كه شما مي‌گوييد جاي سوم؛ جاي سوم،زماني مي‌گويند كه مثلا دوطرف انگيزه داشته باشند براي نشست. بعد مي‌گويند خيلي خوب. يك جاي سومي بنشينم كه نه خانه من باشد، نه خانه تو.

 

هم ايشان پيشنهاد جلسه مي‌دادند، هم پيشنهاد مي‌دادند جاي سوم باشد. كه ما عرض كرديم نه! خواستن تشريف بياورند منزل ما، قدمشان روي چشم ما. مخصوصا بعد از حج عرض كردم من رفتم كه زائر خانه خدام. خواست تشريف بياورد قدمش روي چشم. ولي من هيچ انگيزه‌اي ندارم براي تشكيل جلسه. براي اينكه براي من مثل روز روشن است كه من از طريق مجلس شوراي اسلامي استيضاح نشدم. من استيضاح شخص آقاي لاريجاني شدم و رعبي كه ايشان در مجلس ايجاد كرد. حالا (البته من بخشيدم، خدا مي‌بخشد يا نه من نمي‌دانم) براي اينكه من خدماتي كه براي ارتقاي آقاي لاريجاني در تمام مراحل، چه در زماني كه در صدا و سيما بود، چه آن فاصله‌اي كه از صدا و سيما رفته بود بيرون و نزديك‌ترين دوستانش بهش پشت كرده بودند، چه ايامي كه آمد كانديدا شد.

نمونه بارزش يكي از دوستاني كه روزنامه‌اش را آورده بود در انتخابات براي آقاي لاريجاني، من يك اشاره كرده بودم بهش كه اگر كمك كني، خوب است.او زنگ مي‌زند به آقاي وعيدي كه معاون آقاي لاريجاني بود كه الان هم با آقاي پورمحمدي كار مي‌كند. (چون بعضي‌ از تيترها را آقاي وعيدي بهش مي‌گفت كه فلان تيتر را بزن.) به آقاي وعيدي مي‌گويد كه چرا آقاي لاريجاني اين كار را كرد؟ و اعلام مي‌:ند من 600 ميليون تومان آنجا متضرر شدم، فقط به خاطر يك كلمه حرف آقاي كردان كه گفته بود از ايشان حمايت كن.

 

آقاي وعيدي گفته بود كه خوب لاريجاني رئيس‌ات بود. گفته بودند من اصلا كاري به آقاي لاريجاني نداشتم. من اصلا لاريجاني نمي‌شناختم. من عملكرد آقاي كردان را مي‌ديدم كه بچه خوب الهي‌هاي دبش را حمايت مي‌كند. مريدش بودم گفت. من آمدم 600 ميليون تومان خرج كردم. من سهم خودم را از ايشان نمي‌گذرم. آن گفته بود مثل اينكه آقاي كردان به شما خيلي رسيد. گفت نه‌خير، اتفاقا هيچ به من نرسيد. فقط صفا و لوطي‌گري او در حمايت از حزب‌الهي‌ها و كارهاي دفاع از انقلاب و ايستادگي‌اش در مقابل جريان برانداز من را مريد ساخته بود. الان هم ايشان بيايد به من بگويد، حاضرم با روزنامه‌ام و امكانات‌ام اين بار يك ميليارد بگذارم براي هر جايي كه بگويد من كار كنم.

 

در اين فاصله كه از دبيرخانه شوراي امنيت باز آمدند بيرون، باز دچار مشكلات بودند، من هرچه بضاعت داشتم به ايشان كمك كردم. براي انتخابات قم. بعد براي رياست مجلس. من هرچه بضاعت داشتم به ايشان كمك كردم. اين را من از قول آقاي بوربور نقل مي‌كنم و درست و غلط‌اش به پاي آقاي بوربور. آقاي بوربور مي‌رود با آقاي حداد صحبت مي‌كند كه شما چرا اينقدر عليه آقاي كردان كار مي‌كنيد؟ آقاي حداد مي‌گويد آقاي لاريجاني قدرت نداشت از آن بالا من را بكشد پايين، آقاي كردان بود كه من را كشيد پايين. شما حالا مي‌خواهي اين موضع‌گيري را عليه آقاي كردان نكنیم؟

 

اين حرفي بود كه آقاي بوربور كه معاون من بود از قول آقاي حداد به من زد. يعني به من گفت من بروم با آقاي حداد صحبت كنم، با حداد رفيقيم، بلكه حداد را متقاعد كنم. بعد آمد گفت آقاي حداد گفته آقاي لاريجاني اين قدرت را نداشت كه من را از آن بالا بكشد پايين. اين طراحي‌هاي آقاي كردان بود كه من را كشيد پايين.

 

منظورش كمك‌هاي فكري بود كه من مي‌دادم. همين كه كمك كنيم، تصميم بگيرد كه تهران نيايد. گفتيم شما تهران بيايي، سوراخ سوراخ‌ات مي‌كنند و قبول كرد.

 

براي اينكه همین تو هنوز نرفته قم، با همین  دعوت مراجع صد هزار تا رأي قطعي آنجا داري. بعد هم چرا هميشه مراجع بايد از ما حمايت كنند. يك بار هم ما حرف مراجع را گوش كنيم. بلندشو برو اطاعت كن از حرف مراجع. خوب نفس رفتن‌اش به قم خيلي من نقش داشتيم كه ايشان برود قم و تهران نيايد كه سبب نشود كه سوراخ سوراخ شود.

 

من صدا و سيما با مدرك فوق ديپلم حقوق گرفتم. پست ما اور كادر بود. آنجا به پست حقوق مي‌دهند، نه به مدرك تحصيلي.

 

چيزي كه اين ماجرا براي من داشت و بسيار ارزشمند بود، رابطه من را با خداي من تصحيح كرد. يعني اگر يك ته‌ آلودگي‌هايي از شرك در وجود من بود، به لحاظ ارتباطات تشكيلاتي و كارهاي پشت صحنه. همون كه آقاي دكتر احمدي‌نژاد برگشت در مصاحبه گفت  كه چه شده است كه ايشان كه در سري‌ترين جلسات شما كه تعداد افراد آن سه، چهار، پنج نفر بود. جزو نفرات اصلي و تيم اصلي شما براي اداره سيستم‌تان بود، امروز اين‌طور شده است. اين را توضيح بدهيد.

 

شايد يك شرك خفي در من وجود داشت، به دليل اينكه من، مثلا بخشي از اتاق فكر يك جريان فكري در كشور بودم. اين حضور من در اين اتاق فكر و اموراتي كه طراحي مي‌كرديم، بعد منجر به نتيجه مي‌شد. شايد براي من كبر مي‌آورد و اين شرك بود. اين ماجرا سبب شد كه من، احساس كنم كه هيچي نيستم. يك بنده ساده خدام و همه اراده دست اوست.

 

نكته دوم، نگاه حزبي و تشكيلاتي خيلي به من قالب بود. يعني اگر تصميمي را تشكيلات مي‌گرفت، منظور همين تشكيلات رسمي كشور است كه يك عده اسمش را گذاشتند، راست، ولو اينكه من با آن تصميم مخالف بودم، مي‌رفتم به‌عنوان مدافع تلاش مي‌كردم كه آن تصميم در كشور جا بيفتد.

 

اين ماجرا سبب شد كه احساس كنم كه آن حزبي كه خدا گفت حزب‌ا... بايد به آن پيوست..

 

 حمایت شما از آقای لاریجانی در انتخابات 84 هم از همین تصمیمات حزبی بود؟

نه من واقعا برداشتم اين بود كه توانايي آقاي لاريجاني بيشتر از آقاي احمدي‌نژاد بود. نقص من در اين بود كه براي اينكه من و آقاي احمدي‌نژاد مستقيم با هم كار نكرده بوديم. ولي با آقاي لاريجاني مستقيم كار كرده بوديم و برداشتم اين بود كه آقاي لاريجاني قدرت اداره كشور را دارد.

 

در نتيجه من به سمت آقاي لاريجاني رفتم. نه اينكه براي آقاي احمدي‌نژاد صلاحيت رياست جمهوري قائل نبودم. حتي در نوع شعارها، در نوع تبليغات مثلا در ستاد آقاي لاريجاني يك بحث مطرح شد كه ايشان راجع به شيرين عبادي يك چيزي بگويد، من به شدت مخالفت كردم که آخرش هم به حرف من گوش داده نشد.

 

اما من تا همين جايي كه براي شما تعريف كردم را مي‌گويم و بيش از اين هم چيزي نمي‌گويم و آن 120 پرونده را هم با خودم به قيامت خواهم برد. فحش‌هاي آنها را هم با جان و دل نوش جان كردم. خودم و خانواده‌ام هم تحمل كرديم.

 

نه پدرم وزير بود. من يك روستازاده ساده معمولي بودم. خدا رحمت كند حضرت امام را كه باني يك انقلاب بزرگ بود، روستازادگان را آورد شهر.

 

ولی دلم مي‌سوزد كه براي امثال ما جمهوري اسلامي ميلياردها تومان خرج كرد. تا ماها تبديل شديم به يك مديري كه حداقل در جمهوري اسلامي هر فحشی به من دادند، اما همه گفتند كه مدير قویي است.چه اردوگاه چپ، چه اردوگاه راست، چه ميانه، چه ضدانقلاب، چه...

نمونه بارزش همين است كه در تمام دستگاه‌هايي كه من خدمت كردم، از دستگاهي كه 29 سال پيش خدمت كردم، تا دستگاهي كه سه ماه پيش خدمت كردم، ببينيد كه من در آن دستگاه‌ها تحول ايجاد كردم يا نه؟ و اينكه ببينيد كاركنان آن دستگاه‌ها آمادگي دارند كه همين الان براي من از مال و جانشان مايه بگذارند يا نه!

 

در همين زمانی كه من از وزارت كشور آمدم، بيش از 50-40 نفر آمدند پيشنهاد دفاتر زيادي را به من دادند. در جاهاي مختلف تهران يكي، دو، سه نفر هم آمدند التماس كردند كه سند بزنيم به اسم تو.

 

بعضي‌ها آمدند گفتند دفتر كار را مي‌دهيم، كارمند و كارشناس مي‌گذاريم تا 10 سال پول مي‌دهيم، تو بنشين آنجا كارهاي فكري و فرهنگي بكن، چون ما مي‌دانيم الان جايي نداري. خيلي‌ها آمدند پيشنهادهاي ديگري دادند، ما گفتيم نه آقا قربان شكلت! ما هنوز بلد نيستيم اين تيپ كارها را.

 

اينهايي كه آمدند گفتند كساني هستند كه حساب سال دارند، متشرع هستند، آدم‌‌هاي قالتاق و لاابالي نيستند.

 

بعد هم من ديگر در جايگاهي نبودم كه مثلا بخواهند از قدرت من استفاده كنند.

 

بيش از 40 مورد ساختمان‌هاي يك تا پنج و شش طبقه، دفاتر 400 تا 600 متري لوكس دو، سه ميليارد توماني. آمدند اينجا پيشنهاد كردند، امكانات پيشنهاد كردند، كار پيشنهاد كردند. ما گفتيم دست شما درد نكند، ما اصلا ترجيح مي‌دهيم مثل آن كولي كه رفته بود زن پادشاه شده بود و عادت گدايي اش را ترک نکرده بود. اين هرشب یک چیزی را برمي‌داشت، از این ور طاقچه  مي‌گذاشت آن ور طاقچه و مي‌گفت طاق سلام طاقچه سلام خاله‌جان خيرم بده. شاه آمد گفت كه آخه فلان فلان شده اين چه كاري است كه مي‌كني؟ گفت ببين درست است كه تو پادشاهي و من زن توام، اما ما ذاتا گدايیم. باید گداییم رو انجام بدم. ما هم كارمنديم، بيشتر از آن حقوق كارمندي نمي‌توانيم بسازيم.

 

البته دوستاني كه آمده بودند، واقعا از سرصدق بود و من از همه تشكر كردم. يعني شايد چهار، پنج، شش روز آخرافراد زیادی آمدند كه واقعا عصبي و به هم ريخته بودند بودند و من آرامشان مي‌كردم.

 

من با تك تك اين ها صحبت كردم كه به اين ها آرامش بدهم و بگويم حالا اتفاقي نيفتاد كه ، موضوعي پيش نيامده كه . احساس مي كنم بزرگ ترين ظلم تاريخ پس از انقلاب نسبت به يك مسلمان كه هر چه در توان داشت در راه انقلاب گذاشت و از سال 56 شروع كرد به مبارزه با جرياناتي كه با جمهوري در حال فاصله گرفتن بود شد كه تا امروز هم همين شرايط را دارد. در مجلس هم گفتم . جمهوري اسلامي اگر اراده كند كه من جايي را بروم جارو بكشم ، مي روم و آن جارو را مي كشم و آن جارو را براي خودم افتخار مي دانم. دفاع از جمهوري اسلامي براي من بسيار ارزشمند است.

 

جالب است بعضي ها هم در اين شرايط طمع كرده بودند و فكر مي كردند حالا چه اتفاقي افتاده . مثلا يكي از جريانات سياسي به من زنگ زد  خيلي اظهار محبت ، فلان ، پيشنهاد پول ... گفتم تشكر مي كنم ، خيلي ممنون.

 

يكي ديگر زنگ زد در كه ما يك لجه اي داريم ، شخصيت هاي مهمي شركت مي كنند ، اگر مي شود شما هم تشريف بياوريد. من تشكر كردم. از شش ؛ هفت جا كه با دولت ضديت دارند پيشنهاد كار به من دادند كه بياييد اين جا مشغول بشويد ما در خدمت شما باشيم كه من باز تشكر كردم.

 

رسانه هاي بيروني خيلي فشار مي آوردند كه با من مصاحبه داشته باشند بلكه بتوانند يك كلمه از من چيزي در بياورند .

 

رسانه هاي داخلي كه هم با من هم با دولت مشكل دارند خيلي فشار مي آوردند كه مصاحبه كنند.

 

البته نمي دانم چند نفر در ايران توانايي ايستادگي در برابر اين موج را دارند . اين را نمي دانم . خودم فكر مي كنم تعدادشان نبايد كثير باشد. براي اينكه نزديك ترين دوستان مارا به شبهه انداختند. يعني اينقدر روي افكار عمومي كار كردند كه نزديك ترين دوستان ما را هم به شبهه انداختند و اين كه من استعفا ندادم علتش اين بود.

 

من اگر استعفا مي دادم و نمي رفتم از خودم دفاع بكنم تمام اتهاماتي كه راجع به من مطرح كردند را يعني قبول كردم ديگر!

 

در روز اخذ راي من وقتي رفتم داخل مجلس، نحوه مديريت كردن  من را آقاي لاريجاني خوب مي داند ، نحوه مديريت كردن آقاي لاريجاني را هم من .

 

همان نيم ساعت اول مطمئن بودم كه آقاي لاريجاني از طريق آقاي رسايي و آقاي زارعي رفتند روي آقاي آقاطهراني كار كرده اند . آقاي آقاطهراني هم يك يادداشتي به من نوشتند همان نيم ساعت اول كار، كه فلاني وضع بدي است و من پيشنهاد دارم تا آب رو ريزي نشده شما انصراف بدهيد و برويد . ما گذاشتيم توی جيبمان .

 

يك ساعت يك ساعت و نيم گذشت آقاي مهندس آقايي رئيس كميسيون عمران اول رفت پيش آقاي لاريجاني بعد آمد پيش من گفت فلاني تو مي داني كه من دوستت دارم ، من گفتم بله شك ندارم . گفت اوضاع خيلي بد است . من پيشنهاد مي كنم انصراف بده . گفتم آقاي مهندس گوش بده حرفي را كه مي زنم و برو به رئيس هم بگو . به عدد حاضرين اگر به من راي ندهيد من تا آخر مي ايستم .

 

من دفاعيه ام را كه كردم آقاي لاريجاني احساس خطر كرد براي اين كه  كارگردان آن روز استيضاح آقاي دهقان بود، ايشون خودش به اين جمع بندي رسيده بود ديگر نيازي نيست نوباوه و آقاي هدايت خواه و ديگران حرف بزنند. مجلس هم يك صدا گفت نه نمي خواهد .

 

ولي آقاي لاريجاني احساس كرد اين دفاعيه ممكن است مجلس را تحت تاثير قرار داده باشد، گفت حالا تا گلدان ها را توزيع مي كنيم شما صحبت كنيد . در حالي كه خود نوباوه آمد گفت اگر نيازي نيست من نطق نكنم اما ايشون گفت بكن.

 

خيلي از نماينده ها آمدند به من گفتند اگر اين قسمت دوم شكل نمي گرفت يا راي مي آوردي يا با راي بالا مي افتادي.

 

من همين الان هم آقاي لاريجاني را به عنوان يك نماينده قبول دارم . به عنوان نماينده هم ازش حمايت كرديم . چون به ما تعهد شرعي ، اخلاقي ، و انساني داده بود كه از دولت حمايت مي كند. براي همين من براي رئيس شدن ايشان هم تلاش كردم.

 

چون ايشون تعهد شرعي اخلاقي و اسلامي داده بود كه با دولت هم كاري مي كند .

   پایان

 










گزارش تخلف
بعدی