نویسه جدید وبلاگ

ناگفته های کردان (8)

 به نام خدا

نمایشنامه ی پر سر و صدایی بود ، همان سوژه ی قدیمی آدم و حوا ، یک نفر گندم خورده بود و باید از جایی که داخلش بود بیرون رانده می شد.

آلان چند هزار ساله آدم ها هر چند وقت یکبار نمایشنامه هایی با موضوع اصلی "اخراج و رانده شدن" اجرا می کنند. اینبار یک نفر تو "دنیای سیاسیون" پایتخت کشوری بنام ایران در کره ی زمین، از گندم دنیای خودش خورده بود و باید از آن اخراج می شد.

ولی نمی دانم چرا نویسنده یا گروه نویسندگان این نمایشنامه بر خلاف روال تاریخ نمایشنامه های رانده شدن، به اخراج و رانده شدن آدم گندم خورده بسنده نکرده  و در پایان نمایش او را سنگسار کردند.

 منتهی از اقبال بلند خبرنگار نظام آباد و از آنجایی که  نحوه ی اجرای حکم سنگسار بدین شرح است که اگر محکوم مرد باشد باید تا لگن خاصره در خاک دفن شود و سپس به پرتاب سنگ به سمت او بپردازند تا به تدریج تحمل درد موجب مرگ او شود و اگر در این میان محکوم توانست خود را از خاک بیرون کشیده و فرار کند دیگر نیازی به کشتن او نیست(یعنی در واقع اگر به هر دلیلی سنگسار به قصد کشتن، منجر به مرگ فرد محکوم نشد نیازی به تعقیب او و کشتنش نیست و او در امان خداست)، محکوم به سنگسار دنیای سیاسیون این نمایشنامه از سنگسار جان به دربرد و خبرنگار رسانه بخش مردمی "نظام آباد" توانست تا مصاحبه ذیل را در اسفندماه 1387 با او انجام دهد.

نظام آباد شما را دعوت میکند به خواندن همه ی مصاحبه ی مفصل با " علی کردان" مرد نام آشنای همه افراد بالای 2 سال ایرانی.

 


ادامه مردی بنام کردان هفت:

...دعوت از شما برای وزارت کشور چه  با چه کیفیتی صورت پذیرفت؟


ابتدای کار جناب آقای احمدی نژاد، در دو جلسه با من صحبت کرد، که شما برای وزارت کشور بیایید.

من جلسه اول تلاش کردم که نپذیرم،  جلسه هم شاید 2-3 ساعتی طول کشید اشخاص زیادی را هم من به ایشان معرفی کردم که فلانی هست، فلانی هست، استدلال من هم استدلال درستی بود، من به ایشان عرض کردم شما به هر حال اصرار کردید که من به نفت بروم. من الان به شریان نفت مسلط شده ام، به منابع انسانی اش، به تولیدش، به فروش و به خریدش مسلط شده ام. و الان یک نفتی درست حسابی شدم. حالا باید محصولاتم یکی پس از دیگری دربیاید ضمن این که 3-4 پروژه بزرگ دارم که دلم می خواهد این پروژه ها  را عملیاتی بکنم. خودم بشوم مجری طرح که هر کدام از این پروژه ها، کمک می کند به ساختن تمدن اسلامیمان. ایشان فرمودند خیر.


مثلاً یکی از پروژه هایی که به ایشان عرض کردم پروژه ارتباط شمال به جنوب بود.الان در دریای خزر همه دارند نفت و گاز برداشت می کنند اما ما نمی کنیم.
هم می تواند منطقه سوآپ بزرگ روسیه به کشورهای دیگردنیا باشد برای انتقال آن به  ایران و خلیج فارس.
یا یک پروژه در جنوب که آن هم پروژه بزرگ و تمدن سازی بود.
به ایشان عرض کردم الان به نظرم مصلحت شما، نظام، دولت و من نیست که من بروم وزارت کشور که زیر بار نرفتند و جلسه را تجدید کردیم.


در جلسه بعدی من دیگر مخالفتی نکردم، اما 2 نکته مطرح کردم. یکی اینکه نظر حضرت آقا باید با رضایت کامل گرفته بشود، نه اینکه یک جوری برنامه ریزی بشود که آقا بگویند باشه.
یکی هم من باید استخاره کنم.
 ایشان اولی را گفتند که حتماً من این کار را می کنم؛ دومی کمی  سختشان بود. حضرت آقای بهجت مشهد بودند و من زنگ زدم ایشان استخاره بگیرند. من که نگفتم برای چه منتها ایشان استخاره گرفتند فرمودند برای کشور خوب است.


بعد هم آقای دکتر احمدی نژاد به من گفتند شما بروید با آقای لاریجانی صحبت کنید که ایشان اول با آقا مطرح کنند، چرا چون فردایش آقای لاریجانی قرار بود بروند خدمت آقا و آقای احمدی نژاد بعدتر وقت داشتند،بروند خدمت آقا ، فاصله وجود داشت.
من  گفتم  من این کار را نمی کنم. گفتند چرا؟ گفتم این کار را یک کسی می کند که خودش تمایل زیادی داشته باشد که بخواهد وزیر بشود من که علاقه زیادی به وزارت کشور ندارم.و از سر تکلیف دارم می آیم، در نتیجه من نمی روم به آقای لاریجانی بگویم که شما بروید با آقا صحبت کنید. تقریباً یک 10 دقیقه ای بین من و آقای احمدی نژاد گفت و گوی فقط این بود که ایشان گفت خوب پیام من رو که می بری .گفتم بله، ولی به رسم امانت به شما می گویم که برایشان خواهم گفت این فقط پیام آقای احمدی نژاد است و خواسته ی من این نیست.
من هم با آقای لاریجانی قرار داشتم، رفتم آن جا به آقای لاریجانی گفتم آقای احمدی نژاد یک چنین پیغامی داده اند.، آقای لاریجانی گفتند: من پیگیری می کنم و ...


 شب هم آقای احمدی نژاد و آقای لاریجانی با هم صحبت داشتند. آنجا آقای احمدی نژاد خودش به آقای لاریجانی گفته بود و ایشان هم گفته بود؛ چشم.

آقای لاریجانی رفت خدمت حضرت آقا، چیزی که بعد خودش برای من نقل کرد، ایشان از پیش آقا برگشت و فوری با من تماس گرفت که یک مسئله ای هست و بیا این جا باهات صحبت دارم. وقتی رفتم گفت این هایی که می گویم را شما  به آقای احمدی نژاد نگو چون احتمال دارد بعداً آقای احمدی نژاد که رفتند پیش آقا، آقا به ایشان بگوید و او به شما بگوید بهتر است، شما فقط خودت بدان.

گفت من خدمت آقا رسیدم و فقط از باب خبر طرح کردم که آقای احمدی نژاد قصد دارد آقای کردان را به عنوان وزیر کشور معرفی کند.: یکی دو دقیقه که گذشت آقا فرمودند: خوب اینکه دوست جون در جونی تو است دیگر، یک مقدار بیش تر معرفی اش بکن. آقای لاریجانی به من گفت: من هفت ،هشت  دقیقه در اوصاف و خوبی های شما خدمت آقا صحبت کردم.


و علی لاریجانی قرآن گذاشت جلو من  و گفت: آقا چند نکته را هم گفتند که شما در وزارت کشور باید رعایت بکنی. من پرسیدم قرآن چرا می گذاری؟ که گفت نه باشد. 
و من تا مدتی که در وزارت کشور بودم تمام آن نکات را رعایت کردم. چون فرض را گذاشتم که حرف آقاست و به لحاظ شرعی مکلف هستم که اجرا کنم.


بعد آمدم خدمت آقای دکتر احمدی نژاد، که ایشان گفتند فلانی، مسئله با آقا و با همان کیفیتی که شما خواستید مطرح شد و آقا با همان کیفیت موافقت کردند که شما را وزیر کشور معرفی کنیم.


من معرفی شدم. تقریباً 27 روز قبل  از اینکه من  معرفی بشوم، مسئله وزارت کشوری ما بسته و تمام شده بود..


به هر حال وقتی من وارد مجلس شدم چون من یک چهره شناخته شده بودم ، بیش از 100 نفر از نمایندگان آمدند جلو به استقبال من و رقبای ما احساس کردند وضع خیلی خراب است.

مثلاً آقای احمد توکلی قبل از معارفه ی من یک نامه برای من نوشت که مثلاً شما برای مشورت در مورد رفتنت به وزارت نفت آمده بودی پیش من ، آنجا با شما حرف زدم که مصلحت نیست بروی  که البته شما رفتی و این حرف ها. این بار شما همان کار را هم نکردی که بیایی و با من مشورت بکنی. یک نامه برای من نوشت که من ناصحانه و ... به شما می گویم که نيا.

 بعد یکی دو روز مانده بود به آخر که فهمیده بودند، شروع کرده بودند به کار کردن وقتی ما رفتیم به مجلس، مجلس را آقای با هنر اداره می کرد. تقریباً 6-5 بار از من خواهش کرد که فلانی بشین  ، چون مدیریت جلسه از دست من خارج شده، تا من بتوانم جلسه را اداره کنم.


خوب من آمدم بیرون و آقای توکلی و دوستان منتسب به ایثارگران شروع کردند در تخریب من. آقای فاکر هم شده بودند میدان دار قصه
 که به نظر من خدا به ایشان یک دین جدید داده، چون ما ایشون را حدود سی و یکی دو سال -از زمانی که می آمد در ساری منبر در دوران مبارزه، تا پس از پیروزی انقلاب- است که می شناسیم اش و بهش ارادت داشتیم و در بسیاری از موارد پرونده هایی که به نوعی نام من در میان می آمد من را صدا می کرد، مشورت می کرد و همان نظر من را اعمال می کرد.


تا اینکه رئیس کمیسیون اصل 90 شد. کمیسیون اصل 90 هم تقریباً تبدیل شد به پایگاه ایثارگران. از آنجا به بعد ظاهراً آقای فاکر کم کم  با من بدشدند که ایشون هم به جمع این دوستان پیوستند.

یک برادری آمد پا در میانی کرد که آقا این آقای توکلی و ایثارگران و ... چرا باید شما ها که این همه هم فکرید، هم راهید با همدیگر تقابل بکنید؟ گفتم من که تقابلی نداریم با دوستانمان آن ها دارند تقابل می کنند، و از هر وسیله ای استفاده می کنند.


پیشنهاد کرد یک جلسه ای ما بگذاریم، بنشینیم با هم حرف بزنیم. گفتم باشد. یک جلسه ای قرار بود ظهر آن جا بگذاریم که من هم یک جلسه ای داشتم با یکی از بزرگان قم،  زنگ زدم برای ظهر عذرخواهی کردم گفتم اگر برای عصر می توانید من بیایم که ساعت 5 بعدازظهر همان روز مرکز پژوهش ها قرار گذاشتیم و من رفتم. آقای توکلی بود، آقای ذاکانی بود، آقای نادران بود، آقای فدایی قرار بود بعد از مدیریت جلسه شورای ایثارگران به جمع اضافه بشوند.
آنجا آقایان شروع کردند به بیان نظرهای خودشان .

مهم ترین مشکل آقای توکلی هم تو  رفتن من به وزارت نفت دولت نهم  این بود که آقای رئیس جمهور چرا به شما اعتماد کرد؟ یعنی چرا شما با احمدی نژاد که با ما نیست یکی شدی؟ و در قضیه وزارت کشور هم یکی از سؤال های اساسی آقای توکلی این بود که علت اعتماد آقای رئیس جمهور به شما چیست؟
من در هر دو جلسه به ایشان عرض کردم اولاً این سوال را شما باید از ایشون بپرسید، نه از من. من همان کردان 30 سال پیش ام، همان کردان 2 سال پیش ام و کردان 1 سال پیش ام. آقای رئیس جمهور با مجموعه مبانی ای که داشتند، استنباط اش این بود که من می توانم آن شعارها و اهدافش را محقق بکنم
و من با آرمان ها و رفتارها و سلوک شخص خود ایشون، فاصله چندانی ندارم.

علت اینکه آقای توکلی از من سوال می کرد چرا آقای احمدی نژاد به شما اعتماد کرد این بود که احساس می کرد ما مبانیمان به شدت به هم نزدیک شده است.

اصرار خیلی زیاد داشتند که شما انصراف بدهید و دلیل های مختلفی هم می آوردند که آبروریزی می کنیم، برخورد می شود ...
آقای توکلی البته در موضع رهبری حرف می زد، آقای ذاکانی و آقای نادران در موضع دادستان. البته آقای نادران خیلی سعی کرد سکوت کند، چون چند جا حرف هایی راجع به من زده بود گفتم شما این حرف ها را  زدی؟ گفت: نه، من نگفتم! 
گفتم: خیلی خوب، اگر نگفتی که هیچی!


آخر جلسه گفتم: ببیند آقایان، قربون شکلتون من انصراف بده نیستم.


این ها تهدید می کردند که آبرویت را می بریم، نه تنها نمی گذاریم وزیر شوی، آبرویت را هم می بریم. لکه حيض ات می کنیم.


آن ها دو تا نگرانی داشتند در آن مقطع یکی اینکه چرا آقای احمدی نژاد به من اعتماد کرده  وچرا من رفتم در اردوگاه آقای احمدی نژاد ودیگری اینکه آقای لاریجانی صاحب یک وزیر می شود. هر دو برایشان سخت بود. در همان جلسه آقای توکلی حرفش این بود که ما در مورد مدیریت، هیچ حرفی راجع به تو نداریم. چون مطمئنیم تو در مدیریت حتماً مدیر توانایی هستی.


این ها گذشت. یک روز مانده بود به اخذ رأی، -آخرین روز توضیح ما برای فراکسیون ها و کمیسیون ها ....- آنها یک جلسه ای گذاشتند. صبح ساعت 10 من کمیسیون بودجه بودم که کسی زنگ زد و گفت: آقای فاکر می خواهد شما را ببیند. گفتم چشم. واقعاً چون روز آخر بود ما خیلی جلسات زیادی گذاشته بودیم که برویم مواضع مان را با فراکسیون ها و کمیسیون ها مطرح کنیم. تا ساعت 2 و 3 طول کشید. یک مقدار زیادی من حقیقاً فراموش کرده بودم که زنگ زدند ساعت 2 و 3 من چون خودم مقید هستیم از نظر اخلاقی کلی شرمنده شدم. فرضم بر این بود که آقای فاکر کاری با من دارد.


رفتم، دیدم آقای فاکر، حسینیان، آقای نکونام، آقای توکلی، آقای فدایی و آقای ذاکانی نشسته اند. آقای فاکر شروع کرد به سوال کردن. که شما به سعید امامی کمک کردی؟ گفتم: رفیق فابریک سعید امامی که این جا نشسته.
این آقای حسینیان رفیق فابریک سعید امامی. من به سعید امامی کمک کردم؟! متاسفانه یا خوش بختانه من در تمام طول عمرم نه سعید امامی را دیدم، نه تلفنی حرف زدیم نه مکالمه ای و نه مکاتبه ای.


گفت: در قتل های زنجیره ای شما کمک مالی کردید. گفتم: آقای فاکر این حرفها چیه می زنید؟ گفتند: فلان سال در پرونده اعدامی های فلان جا این اشکالات وجود داشته. دیدم یک بحث های عجیب غریبی راه انداختند. گفتند: آقا از فلان دستگاه شما را اخراج کردند.
گفتم: شما یک یادداشت بیاورید که من را اخراج کرده باشند از یک دستگاهی.

خلاصه جلسه تبدیل شد به این که یک آدم  فاسدی علیه بشریت شوریده و  حالا از سازمان های اطلاعاتی دنیا مثل موساد  و کا گ ب و .... یک تعدادی جمع شده اند و این آدم رو پیدا کردند و می خواهند رويش عملیات روانی بکنندتا  او را به هم بریزند و بشکنند،نزدیک به یک ساعت و نیم  این جلسه طول کشید دوستانی که بیرون بودند به شدت ناراحت بودند که نکند این ها بالاخره روی من اثر بگذارند و من انصراف بدهم. بعد دیدند نشد و از طریق فشار نتوانستند من را منصرف کنند روش را عوض کردند و آقای فاکر شروع کرد به اینکه شما خیلی شخصیت مهمی هستی خیلی ارزش مندی خیلی آدم به درد بخوری هستی و اون سابقه درخشان  را داري و من خودم باید بروم یک کار در خور شأن شما جور کنم و فلان و بهمان .

 

آخر جلسه گفتم: ببین داداش! خوب گوش کن این دو  کلمه حرف را و  من دیگر می خواهم برم.
البته یک خلف وعده کردم الان عذرخواهی می کنم. من اون ساعت دیدار داشتم با مجمع نمایندگان اهل سنت و به دلیل این جلسه اون ها را نتونستیم ببینیم.
 گفتم من انصراف نخواهم داد. 2 تا راه بیشتر ندارید شما. یک، بروید خدمت آقای رئیس جمهور همین اشکالاتی که به من آوردید، الان گفتید رو به آقای رئیس جمهور بفرمایید. منتها از قول من به آقای رئیس جمهور بفرمایید اگر ایشون هم به من بگوید من انصراف نمی دهم. آقای رئیس جمهور باید به جای من یکی دیگر را معرفی کند. دوم اینکه بروید خدمت آقا. آقا اگر فقط اشاره ای بکنند من می روم کنار. یک بیانیه بسیار شیرینی هم خواهم داد و می روم کنار.


این دو  تا راه را بیشتر ندارید. نه شما این جوری موفق می شوید. نه من وقت بیشتری دارم. خوب من می دانستم جلسه تمام بشود این ها اولین جایی که بروند می روند پیش آقای لاریجانی. من رفتم پیش آقای لاریجانی داستان را شرح دادم گفتم اینجوری شده. گفت: بیخود کردند، این حرف ها چیه؟ باید بایستید ما می ایستیم. برخورد می کنیم. دفاع می کنیم [...................].

من که از پله ها داشتم می آمدم پایین از آن شش نفر ، پنج   نفرشان را دیدم دارند می روند بالا. یعنی همان پیش بینی که من می کردم اولین جا می آیند این جا، درست بود.


این ها یک نامه ای تهیه کردند برای آقای رئیس جمهور، یک نامه هم دادند خدمت آقا. من از آن جا هم رفتم خدمت آقای رئیس جمهور، داستان را توضیح دادم. آقای رئیس جمهور گفت: من نه اصلاً حوصله خواندن این نامه را دارم و قبلاً همه مطالعاتم را کرده ام، همه بررسی هایم را کرده ام. صبح فردا می رویم برای اخذ رأی.


من از جلسه که آمدم بیرون آقای لاریجانی مثل اینکه یک مشکلی برایش پیش آمد و به من زنگ زد که فلانی به نظرم انصراف بدهی خیلی بهتر است. گفتم خیر، من انصراف نمی دهم و برای چه انصراف بدهم؟

خوب من به آقای لاریجانی گفتم: نه، من نمی روم و برای چه بکشم کنار؟ که ایشون گفتند: خوب من به نظرم این جور می رسد. گفتم: نخیر، می ایستم و اگر شما نمی خواهید  هم ایرادی ندارد. که گفتند: نه اگر تو می خواهی بایستی، من هم باید با تمام توان بایستم. گفتم: خیلی خوب. شب هم ساعت 12 به آقای احمد نژاد زنگ زدند که مثلاً ما از شما چنین درخواستی بکنیم تا شما کس دیگری را معرفی بکنید. که آقای احمدی نژاد هم می گوید: ما اصلاً زیر بار چنین درخواستی نمی رویم و صبح فردا می آییم مجلس، یا رای می آوریم یا نمی آوریم.

آقا هم که نامه بهشان رسیده بود فرموده بودند این ها وارد حوزه خلاف شرع شده اند و دستور داده بودند اینها را بخواهید و به این ها تذکر بدهید. که خواستند و تذکر هم دادند.

خوب ما هم شروع کردیم به کار کردن خودمان، 
دو، سه روز بعد از رأی اعتماد آقای توکلی می آید در شبکه دو و مجلس را سرزنش می کند و خلاف شرع و قانون اساسی و خلاف دموکراسی معقول جهانی می آید می گوید من این رأی را قبول ندارم و باید برویم رای را بهم بزنیم.

در حالی که تا چند سال قبل آقای توکلی هر کاری شروع می کرد من رو دعوت می کرد. همین روزنامه فردا را که راه انداخته بود یکی از کسانی که برای شورای سیاست گذاری دعوت کرده بود، من بودم. و تا زمانی که روزنامه را درمی آورد من می رفتم آن جا و نظر می دادم که روزنامه چگونه در بیاید و چگونه در نیاید و چگونه عمل بشود.

آقای جاسبی با من رفاقت نزدیکی داشت. ولی چون در انتخابات  سال هشتاد من به آقای توکلی رای دادم از من به شدت آزرده شد. من با آقای جاسبی رفیق بودم ولی به لحاظ مواضع- مواضع اون روز مجموعه حزب اللهی ها این بود که به احمد توکلی باید رأی داد- من به آقای جاسبی رای ندادم.


در عین حالی که فوق العاده ما با هم رفاقت داشتیم و رفاقت گرمی هم داشتیم.
 
روز رای اعتماد من آمدم مجلس ،برآوردم این بود که 180 و 190 تا رای دارم. این ها نتیجه تلاششان این شد که 10-20 تا توانستند رای ما را کم کنند با همه این داستان  ها  که سر هم کردند،خوب من رای آوردم و رفتم وزارت کشور.

ادامه دارد...









گزارش تخلف
بعدی